خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

«به نام یزدان پاک»

خوشا خوسار و وصف بی مثالژ...

سلام!

به وبلاگ شخصی من خوش اومدید :)

اینجا محلیه که هم گاهی اوقات میام و دلنوشته هام رو می نویسم و هم محلیه برای عبور و مرور بچه های بلاگستان خوانسار!!

هیچ نوع تفکر افراطی در این بلاگ جایی نخواهد داشت.

جهت مشاهده بدون عیب و نقص وبلاگ، از مرورگر «گوگل کروم» استفاده کنید.

کلیه IPهای ورودی به سایت ثبت می شند و در ضمن، می تونید از طریق سربرگ «درباره من» در بالای صفحه بیشتر با من آشنا بشید :)

برای من افتخاره که جزو کاربران «بیان» هستم و وبلاگم بر روی سرورهای قدرتمند این شرکت ایجاد شده.

جهت عضویت در خبرنامه، واژه ozv را به 5000248202 ارسال کنید.

نوحه ای که در حال گوش کردن به آن هستید کاری است از «حاج محمود کریمی» و «ببار ای بارون» نام دارد.

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است.

امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنید

پیوندها

قبلاً از علاقه شدید و عجیبم به پاییز و زمستان گفته ام!

اما امسال، عجیب انتظارش را می کشم! نه انتظار اینکه رسماً فصل پاییز شود، اینکه پاییز واقعاً پاییز شود!! یعنی به صورت فیزیکی! 

هوا سرد شود!

برگ درختان بریزد...

بوی دود ناشی از سوزاندن برگ ها از جای جای شهرت برخیزد...

و این بار که بعداز ماه ها به بام خوانسار رفتی، شهرت را عریان ببینی نه در جامه ای سبز و فریبنده!!!


پاییز پادشاه فصل هاست

پاییز سال گذشته برایم زیباترین پاییز بود، با عمق وجودم پاییز را حس کردم...


غروب های پاییز خوانسار...

هوا ابری ...

سرد ...

قدری باران...

باغ های پایتخت...

«چال سیّدا» ...

برگ های هزار رنگ...

خش خش برگ ها زیر پاهایم ...

تک و تنها قدم زدن ...

غم و غربت و افسردگی بیش از حد پاییز خوانسار ...

همه را دوست دارم...



پاییز آمد ... در میان درختان ... لانه کرده کبوتر... از تراوش باران می گریزد ...

خورشید از غم ... با تمام غرورش، پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می نشیند ...

من با قلبی به سپیدی صبح ... با امید بهاران ... می روم به گلستان ... همچون عطر اقاقی ... لا به لای درختان می نشینم ...

باشد روزی به امید بهاران ... روی دامن صحرا لاله روید ...

شعر هستی ... بر لبانم جاری ... پر توانم آری ... می روم در کوه و دشت و صحرا ...

ره پیمای قله ها هستم من ... راه خود در طوفان ... در کنار یاران می نوردم ... 

دارم امید که دهد روزی سختی کوهستان ... بر روان و جانم ... پاکی این کوه و دشت و صحرا ...

باشد روزی برسد به جهان شعر هستی بر لب ... جان نهاده بر کف ... راه انسان ها را درنوردم ...

ره پیمای قله ها هستم من ... راه خود در طوفان ... در کنار یاران می نوردم ...

در کوهستان یا کویر تشنه ... یا که در جنگل ها ... رهنوردی شاد و پر امیدم ...

شعر هستی ... بودن و کوشیدن ... رفتن و پیوستن ... از کژی بگسستن ... جان فدا کردن در راه حق است ...


دانلود آهنگ «پاییز آمد» کاری از محمدرضا عقیلی با همکاری گروه کر


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۴
عباس جنابی

استاد محمدرضا شجریان را از سال 1380 وقتی 8 سال داشتم ، با تصنیف معروف «ربنّا» یش شناختم. (عمو پورنگ را هم همان سال شناختم!!!)

به یاد دارم که ماه رمضان آن سال پاییز(یا زمستان!) بود، شیفت بعدازظهر از مدرسه تعطیل می شدم و تا می رسیدم خانه ساعت 5 و نزدیک اذان مغرب بود. پدر خسته از کار روزانه خواب بود و مادر در آشپزخانه مشغول تدارک افطار و شام.

درب خانه را که باز می کردم نوای ربنا به گوشم می رسید با آن صدای ملکوتی. بوی چای و شام!

در همان سال و سال های پیشش علاقه ی بسیار زیادی به «معین» داشتم و تمام نوارکاست های پدرم را که مربوط به معین بود گوش کرده و حفظ بودم! صدای معین را بیشتر از آهنگسازی آهنگهایش دوست داشتم! برای من که تا آن موقع و با آن سن و سال به شنیدن آهنگ های معین عادت کرده بودم، شنیدن صدای استاد شجریان جدید و دلنشین بود!

سال های عمر از پس هم گذشت و شناختم نسبت به استاد شجریان بیشتر شد. سال 89 که علاقه ام به موسیقی سنتی به شدت زیاد شده بودم برنامه ی گلهای رادیو را زیاد گوش می کردم خصوصاً برنامه هایی که مربوط به استاد شجریان، ایرج و استادمحمودی بود.

از گوش کردن برنامه ی گلها ، «فرهنگ شریف» و تارش، «اسدالله ملک» و ویولونش، «فرامرز پایور» و سنتورش، «آذر پژوهش» و صدای گرمش و افراد بسیار دیگری را شناختم.

از شنیدن برنامه ی گلها و برنامه های فوق العاده زیبایش بسیار لذت می بردم. اما امسال به لطف دو دوست عزیز و بزرگوارم، با برنامه ی «گلچین هفته» رادیو آشنا شدم. با آن قطعه ی آغازینش که کاری از فرامرز پایور است و هوش را از سرم می برد!!

 از گوش کردن گلچین هفته بیشتر لذت می برم! گلچین هفته برنامه ای بوده که صبح های جمع از رادیو ملی ایران پخش می شده و چند قطعه از قطعاتی که در هفته ی گذشته اش پخش شده بودند و یک جورایی معرکه بودند را پخش می کند همراه با توضیح درباره ی یک شاعر یا نوازنده و خواننده.

امروز با خواندن تیتر اکثر تارنماها و روزنامه ها و دیدن عکس استادشجریان در یک بزرگداشت آن هم برای ایرج، آن هم در ایران بسیار خوشحال شدم. امیدوارم از این به بعد، بیش از پیش عکس استادشجریان و اخبارش را در روزنامه ها ، تارنماها و تلوزیون ببینیم.

عاشق لبخند این مرد هستم ...




پ.ن: برنامه ی شماره 1 گلچین هفته رو می تونید از اینجا دانلود کنید و اون قطعه ی آغازین معروف فرامرز پایور رو که گفتم می تونید در ابتدای این فایل گوش کنید. مطمئناً لذت خواهید برد. خودم برنامه ی شماره 1 رو خیلی دوست دارم.

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۳۳
عباس جنابی

...مدتی بود که مشکلی برایم پیش آمده بودم و ذهنم درگیر بود. به شدت هم درگیر بود. تقریباً یک بن بست

مادربزرگم می گفت: بعداز نمازهایت هفت مرتبه «نادعلی» بخوان مشکلت حل می شود...


حقیقتش را بگم حوصله ش را نداشتم!! 7 بار؟!!! پشت گوش می انداختم و هربار از خدا میخواستم راه حلی پیش پایم بگذارد.


چند روز بعد، منتظر دوستم داخل ماشینم نشسته بودم. از آن طرف خیابان دختری را دیدم که یک سری برگه در دست دارد و به من نگاه می کند. نگاهش می کردم. از آن طرف خیابان به سمت ماشینم آمد و از پنجره ی ماشین یکی از برگه ها را به دستم داد و گفت: «برادر یه کمک بکن یکی از اینها رو بخر میخوام برای افطار یه چیزی بخرم»


برگه را گرفتم و به خیال اینکه تبلیغات است بدون اینکه نگاهش کنم روی داشبرد انداختم و یک اسکناس تقریباً درشت!! به دستش دادم. دعایم کرد و رفت!


بعداز چند دقیقه بی اختیار برگه را برداشتم، رویش نوشته بود: «ختم نادعلی» ...


جا خوردم. اشک در چشمانم جمع شده بود. در میان این شلوغی، در میان این همه آدمهایی که در خیابان بودند، در میان این همه ماشین های مدل بالا، چرا این دختر باید به سمت من می آمد؟؟؟ و چرا برگه ای که به من داد «ناد علی» بود؟


حالا، ایمانم به مراتب قوی تر شده به این گفته ی پروردگار که : «ادعونی استجب لکم» ...

حتی خودش یه کاری می کنه و همه چیز رو برات هموار میکنه تا تو صداش کنی و اون اجابتت کنه ...


۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۲۸
عباس جنابی

سلام

مطمئناً همه ی شما دوستان تصنیف «بته چین» با صدای خورشید پرفروغ آسمان موسیقی ایران، استادمحمدرضا شجریان را بارها شنیده اید. تصنیفی که سال های گذشته از تلوزیون ایران پخش می شد اما درحال حاضر به دلیل ضعف شدید مدیریتی در صدا و سیما ...

بگذریم!!


امروز عصر، دوست عزیزم، مهدی حاجی زکی در بزمی خصوصی و دوستانه این تصنیف رو بدون همراهی ساز بازخوانی کردند و من هم به صورت مخفیانه و با تلفن همراهم صدای ایشون رو ضبط کردم!


ضمن درخواست اجازه بابت انتشار این تصنیف از دوست عزیزم آقامهدی، بابت کیفیت پایین این فایل صوتی (MP3 با حجم کم) از شما بزگوار پوزش میخواهم.


دانلود تصنیف بته چین با صدای استادمحمدرضا شجریان

دانلود تصنیف بته چین با صدای مهدی حاجی زکی



۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۱
عباس جنابی

شاید اون روزی که استاد محمود محمودی خوانساری در اوج مظلومیت داشت از دنیا می رفت، هیچکس فکر نمی کرد که یک روز، یک برنامه ی فاخر تلویزیون ایران به اسم رادیو هفت، قطعه ی «کار جهان» او را بارها پخش کند ...




پ.ن1: رادیو 7 را دوست دارم، برنامه ی فوق العاده فاخریست در تمام زمینه ها. از انتخاب بخش های و مجریان و موسیقی ها بگیرررر تا الی آخر!
پ.ن2: روح استاد شاد ...
۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۴۹
عباس جنابی

سال ها پیش بود که برای اولین بار در منزل یکی از اقوام کنسرتشون رو دیدم.

در برخورد اول خیلی باشون حال نکردم!!(کلاً سیستمم همینطوریه!!) سال ها گذشت، توی این دو سه سال اخیر که تمرکز زیادی روی شناخت زوایای خفیه ی موسیقی و سبک های اون گذاشتم خیلی ترانه هاشون رو گوش کردم و به طور حتم میگم 98% ترانه هایی که اجرا کردند رو بارها گوش کردم.


دوستی می گفت در زمان دولت اصلاحات آقای خاتمی، مجوز کار بهشون داده شد و به صورت ناگهانی به اوج رسیدند و پرکار و معروف شدند و بعدهم به سرعت کله شدند!! (سال 87 شروع به کار گروه)

دوست دیگری میگفت این گروه باعث معروف شدن محمدرضا گلزار در اوائل دهه 80 شد!


خیلی به موسیقی های این سبک علاقه ندارم و گوش نمی کنم و بیشتر به موسیقی سنتی علاقه مندم، اما «گروه آریان» رو دوست دارم از عمق وجودم!


یکی از دلایل علاقه م به گروه آریان و ترانه هاشون که میشه گفت مهمترین دلیلم هم هست، وجود «امید و نشاط» در ترانه هاشون هست، در هیچکدوم از ترانه های این گروه واژه ی ناامید کننده و مأیوس کننده وجود نداره و صحبت از شکست و نابودی و تباهی نیست، حتی در ترک های غمگینشون هم همه ش صحبت از عشق، علاقه، محبت، دوستی، امید، شادی و نشاط هست و فکر می کنم این موضوع رابطه ی مستقیمی با جوّ حاکم بر اون زمان کشور داره! البته در ترانه هایی که سال گذشته هم منتشر شد همین موضوع به خوبی آشکار بود. این خیلی خوبه که یک گروه جوان، با چندآلبوم سرشار امید، شادی و نشاط میاند و وارد دنیای موسیقی پاپ کشور میشند.نوازندگان و خوانندگان این گروه در تمام اجراهاشون نشاط خاصی دارند و همیشه لبخند بر لب دارند و این یعنی یک ارزش.


دلیل دوم علاقه م به گروه آریان سبک ویژه ای هست که آهنگسازان این گروه برای ترانه ها انتخاب می کنند. فکر می کنم این کار در اکثر ترانه ها بر عهده ی «علی پهلوان» بوده. اینکه همخوانان بانو در چه بخش از ترانه ها و با چه آهنگ و لحنی به همخوانی بپردازند یکی از مواردی بوده که باعث دوچندان شدن زیبایی آهنگ های این گروه شده. به نظرم وجود صدای بانوان در ترانه های این گروه معرکه بوده.


دلیل سوم علاقه م به گروه آریان وجود ساز ویالون و اجراهای معرکه و تکنوازی های بسیار زیبای «سیامک خواهانی» هست که در اکثر کنسرت ها باعث تشویق ویژه تماشاگران شده. خیلی ماهرانه بلد هست که با احساسات آدم بازی کنه!


دلیل چهارم علاقه م به گروه آریان؛ ساده، روان و خودمونی بودن متن ترانه هاست. توی ترانه ها و آهنگ ها، عشق و محبت از عمق وجود به معشوق (یا معشوقه) ابراز میشه اون هم در قالب جملات بسیار ساده و خودمونی!


ترانه هایی که دوست دارم از گروه آریان به ترتیب: «گل من» ، «بارون» ، «تو که با من باشی» ، «سکوت» ، «پرواز» ، «گل آفتابگردون» ، «گل همیشه بهار» ،«فردا مال ماست»


درکل گروه آریان رو دوست دارم، بخاطر اینکه تونستند بعداز سال ها تحولی در سبک موسیقی پاپ کشور ایجاد کنند هرچند همه ی ما می دونیم در این راه مشکلات بسیار زیادی داشتند و هنوز هم دارند. حیف که این استعدادهای دوست داشتی در فاصله زمانی سال های 79 تا 87 فقط 4 آلبوم روانه بازار کردند. آخرین آلبومشون هم از سال گذشته تا حالا منتظر مجوز انتشار هست که امیدوارم در دولت تدبیر و امید بتونند این آلبوم رو منتشر کنند.


برای گروه آریان آرزوی موفقیت دارم، ترانه ی «گل من» رو می تونید از اینجا دانلود کنید. برای مشاهده و دانلود بقیه ی آلبوم ها و آهنگ ها هم اینجا کلیک کنید.


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۲ ، ۰۲:۲۰
عباس جنابی

اوایل اردی بهشت ماه سال جاری، مطلبی نوشتم به نام ای دیو سپید پای در بند... و یک عکس از کوه سیل گذاشتم.

در هفته های گذشته موقعیتی پیش اومد که تونستیم با دوستانم دو بار قله ی سیل رو بعداز سال ها فتح کنیم! بار اول که با دمپایی انگشتی!! بودم و انقدر یهویی شد و غافلگیر کننده بود که دوربین برنداشتم، بار دوم تجهیز و آماده رفتم،دوربین هم برداشتم اما دوربین رو در دامنه ی کوه جا گذاشتم ولی از اون بالا با تلفن همراه دوستم چندتا عکس گرفتم و برگشتن هم در دامنه ی کوه، و پشت کوه سیل با دوستم یک عکس یادگاری گرفتیم.


فتح امسال خیلی به دلم نشست، چون خستگی سالهای گذشته رو نداشت و مسافت کمی رو پیاده تا نوک قله طی کردیم!! اما لذت بی نهایتی داشت وقتی که در بالاترین نقطه ی این منطقه بودی و آسمون رو نه آبی، بلکه سپید می دیدی! جای همه ی دوستان خالی، حسابی خوش گذشت. از هندوانه خوردن در بالای قله ی سیل بگیر، تا آب برف خوردن در دامنه کوه و هم صبحت شد با چوپان هایی که در بالاترین ارتفاع بودند!!


این هم عکس ها، امیدوارم از دیدنشون لذت ببرید:









۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۲ ، ۲۳:۲۶
عباس جنابی

از کودکی، برخلاف همسن و سالانم علاقه ای به فصل بهار و تابستان نداشتم!

بهار را به دلیل آلرژی شدید دوست نداشتم. حقیقتش یک نوع حسودی در وجودم بود! از اینکه همه ی اطرافیانم شکوفه ها را بو می کردند و از عطر آن ها لذت می بردند اما من نمی توانستم، حسودیم می شد!!البته کانون حسادتم روی گل یاس بود! به گل یاس و عطرش خیلی علاقه داشتم اما کافی بود از چند متری یک گل یاس رد شوم و ...!!


تابستان را هم دوست نداشتم به خاطر روزهای طولانی ، بیکاری و صدالبته گرمایی بودنم!


روزگار گذشت تا وارد سومین دهه ی زندگی شدم! هنوزهم فصل بهار و تابستان را دوست ندارم!! البته شدت آلرژیم به فصل بهار خیلی کم شده و در تابستان هم دیگر بیکار نیستم!! اما همین روزهای طولانی وگرم آن هم اگر سرکار باشم واقعاً خسته کننده و کلافه کننده است!


در عوض عاشق فصل پاییز و زمستانم. خصوصاً پاییز که اصلاً دنیایی ست برای خودش آن هم در شهر ما!! برخلاف اکثر مردم که در فصل پاییز دچار افسردگی میشوند، من در فصل پاییز نیرو و انرژی مضاعفی میگیرم و خستگی برایم بی معنی می شود! از طلوع آفتاب در ساعت7 و غروب آن در ساعت5 بسیار لذت می برم! همچنین از خیابان ها و کوچه های پراز برگ های رنگارنگ. از سرمای زمستان و خیابان های پرشیب و لغزنده ی خوانسار!


سال 91 بیشتر از هرسال دیگری لذت بردنم از تغییر فصل ها را احساس می کردم! روزهای بهار و تابستان ترجیح میدادم در خانه بمانم در عوض روزهای پاییز همه روزه درحال گشت و گذار در کوچه باغ ها و کوه و کمرهای خوانسار بودم! به محض اتمام کلاس هایم سریع به خوانسار برگشته و به گل و گشت در باغ های محله ی پایتخت می پرداختم! (باغ های پاتخت، به دلیل تراکم درختان)


یکی دیگه از ویژگی های عجیبم (به نظر خودم) عدم علاقه ام به روز هست!! به قول یکی از عزیزانم مثل جغد به شب علاقه دارم!! بیشتر شب های پاییز تا ساعاتی پس از نیمه شب و حتی ساعات اولیه سحر ، در شهر می چرخم و حال می کنم که البته بارها هم باعث دردسر و شک بعضیا (یک-یک-صفر) بهم شده!!! اما در تابستان شب ها هم در خانه هستم و حوصله بیرون رفتن از خانه را ندارم!!


در کل، این همه از خودم تعریف کردم، که بگم: دلم تنگ پاییز شده!!!



در شب های پاییزی این تصنیف را خیلی گوش می کردم:

دولت عشق- استاد محمدرضا شجریان

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۱۶
عباس جنابی

اگر چه دل ها پرخون است...

شکوه شادی افزون است ...



پ.ن: این هم از اولین پست سیاسی این وبلاگ!


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۰۱
عباس جنابی

همه ی آدم ها خوبند

ولی یک بدی داریم بیشترمون!

اینکه همیشه بدی های هم رو می بینیم و خوبی ها رو یا نمی بینیم یا نمی خوایم ببینیم و یا فراموش می کنیم!

در عوض کسی که بهمون بدی می کنه و کسی که بهش خوبی می کنیم رو هیچوقت فراموش نمی کنیم!


کسی که بهمون بدی کرده رو هیچوقت فراموش نمی کنیم چون همه ش به این فکر هستیم که چطور بدیش رو جبران و تلافی کنیم!

وکسی که بهش خوبی کردیم رو هیچوقت فراموش نمی کنیم چون همه ش به این فکر هستیم که، کی و چجوری می خواد جبران کنه؟!!


درست نمی گم؟!!



۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۲۰
عباس جنابی

دوم، سوم ابتدایی بودم. روزای پاییزی و زمستونی که میرفتم مدرسه، حد فاصله بین خونه تا مدرسه رو به قله سیل نگاه می کردم. بعضی وقتا یکمی ابر هم روشو پوشونده بود و بدجوری به دل کوچیک من میشست!سرکلاس درس بیشتر اوقات نگاهم به قله سیل بود و همیشه هم با این جمله ناگهانی مواجه می شدم و قلبم شروع به تپش می کرد: «جنابی بقیه ش رو بخون»!! و من هم که حواسم نبود و ادامه ی ماجرا!!!


روزا که از مدرسه بر می گشتم خونه باز هم همه ش فکر قله سیل بودم! نمی دونم چرا از دیدنش سیر نمی شدم، خصوصاً مدتی که در محله ی چهل دستگاه سکونت داشتیم از هرجایی به کوه سیل نزدیک تر بودم! هیچوقت اون تصویر پر ابهت و عظیم کوه سیل در دوران کودکی در منطقه چهل دستگاه از یادم نمیره. روزها از پنجره ی خونه به سیل نگاه می کردم و پیش خودم فکر می کردم پشت این دیوار بزرگ چی هست؟ شهر؟ روستا؟ جنگل؟ شاید بیابون باشه. شاید یه شیرین عقلی هم مثل من اونطرف این دیوار عظیم نشسته باشه و همین سئوال رو از خودش بکنه! همیشه دوست داشتم یه روز برم اون بالای کوه سیل ببینم چه خبره!! ببینم از اون بالا خوانسار چه شکلیه! پشت کوه سیل چیه؟!!


عمرم به سرعت برق گذشت! تا اومدم بفهمم چی به چیه خودم رو روی نیمکت کلاس اول الف دبیرستان دکتر شریعتی دیدم! کلاس ما رو به کوه سیل بود و نیمکت من هم کنار پنجره. با اینکه دیگه تقریباً می دونستم پشت کوه سیل چی هست اما باز هم خیره به سیل نگاه می کردم و خودم رو در مقابلش خار و کوچیک می دیدم و محو ابهت و زیباییش می شدم. یادمه توی همون سال یکی از معلمای عزیز وقتی دید من حواسم نیست و دارم توی کوه رو نگاه می کنم گفت: «جنابی مگه گلّه توی کوهه؟!!» هرچند خودمم خندم گرفت از حرفش اما باعث شد تا آخر سال دیگه سرکلاسش هیچوقت به بیرون نگاه نکنم!!!


بازهم روزها گذشت تا پا به هنرستان گذاشتیم!هنرستان فنی آیت الله طالقانی! به نظرم بهترین دوران زندگیم تا به الان دوسالی بود که در هنرستان درس خوندم. واقعاً وصف اون روزها برام غیرممکنه و همیشه آرزو دارم کاش می شد فقط یک روز برگردم به اون روزها ...(اونایی که هنرستان درس خوندند می دونند چی میگم!!) وقتی وارد هنرستان شدیم کم کم ساز استقلال از خانواده رو زدیم و هرکاری دلمون خواست کردیم!بیشتر روزهامون خلاصه می شد توی گردش و صفاسیتی با دوستان! یکی از محل های مورد علاقه مون چشمه تک بود! یا پیاده می رفتیم یا با موتور!


لحظه هایی که اون بالا بودم اصلاً انگار توی این دنیا نبودم! به آروزی دیرینه م رسیده بودم! رفتن به بالای کوه سیل! دیدن خوانسار از اون بالا! دیدن پشت کوه سیل! به نظرم چشمه تک قطعه ای از بهشته! وقتی اون بالا میشستم و با تلفن همراهم آهنگ «شام مهتاب» داریوش رو گوش می کردم دیگه کاملاً از خود بیخود می شدم!! راستی یادش بخیر نصف روزای عمرم با داریوش و آهنگاش گذشت!!! هرجا هست سلامت باشه! به دور از جبهه گیری های سی یا 30 ش هنوزم بی نهایت دوستش دارم!!


چندسالی گذشته از اون روزها، دوران ابتدایی و دبیرستان و هنرستان رو پشت سرگذاشتم و وارد دهه دوم زندگیم شدم! توی این گیر و دار و مشغولیات زندگی خیلی خیلی کم وقت می کنم به چشمه تک سری بزنم و تجدید خاطره کنم! اما خوشحالم که خونه مون روبروی کوه سیل هست و هر روز صبح که با صدای مادر از خواب بیدار میشم، وقتی چشمم رو باز می کنم مادرم پرده ی اطاق رو کشیده کنار و من اولین چیزی که بعداز چهره ی مادرم می بینم قله ی سیل هست! هنوز با همون حس و حال کودکی و نوجوانی دوستش دارم. عاشق ابهت و پایداریشم. هنوزم دقایقی رو در طول روز اختصاص میدم به تماشای این قله ی زیبا، این کوه همیشه پابرجای. هنوزم با دیدنش دلم می لرزه و احساس خاری می کنم. روزها که از دانشگاه بر می گردم خونه، خسته و کوفته، پیچ وانشان رو که رد می کنم و چشمم به کوه سیل میفته، انرژی می گیرم و خستگی از تنم بیرون میره ...


koohsil

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۴۰
عباس جنابی
بهار جدید هم از راه رسید ...
آغاز بهار بر شما دوستان عزیز مبارکباد هرچند خودم خاطرات خوشی از فصل بهار و علاقه ای بهش ندارم!!


نوروز امسال هم همچو سنوات گذشته در خوانسار بودیم و مشغول پذیرایی از همونایی که هی میگند چرا نمیاید تهران و تا دو روز تعطیلی گیر میارند یهو هوار میاند سر ما!

امسال که توی شهر می چرخیدم احساس می کردم شهر چهره ای متفاوت تر و زیباتر از سالهای گذشته در ایام عید به خودش گرفته به لطف زحمتکشان شهرداری که جای تقدیر و تشکر داره، البته ممکنه اینطور هم نباشه ولی به دید من که اینطور بود! کارای انجام شده به نظرم خوب بود، از جمله هفت سین توی فلکه که در عید سادگی و جمع جوری نسبت به سالهای گذشته زیباتر بود، نصب تابلوهای اسامی خیابان ها، آتش بازی شب عید، ایجاد مرکز راهنمای گردشگران در سنگ شیر و ...

اما نقاط ضعفی هم داشت که به نظرم بیشتر توی چشم بود. بارها گفتم که به نظر من زیبایی داخلی یک شهر بیانگر شعور و شخصیت و فرهنگ مردم اون شهر هست، هی نگیم خوانسار ما زیباست خوانسار ما زیباست، ما که کاری برای زیباییش نکردیم!! این همه زیبایی رو خود خدا ساخته و آماده تحویل ما داده! وظیفه ی شهرداری در مرحله ی اول زیباسازی محیط شهری هست، این زیبا سازی هم نه معناش چراغونی کردن و لامپ از در و دیوار آویزون کردن هست نه گل و سبزه کاشتن!

1- تابلوهای ورودی و خوشامدگویی شهرمون در بدترین نقطه قرار دارند! همین شهر بقل، گلپایگان، مطمئناً دیدید که تابلوی خوشامدگویی رو دقیقاً بعداز وانشون نصب کرده و تابلوی شهر ما در قودجان از بالا هم که قبل از CNG! بهتره این تابلوها در جایی نصب شه که مرز ورود به شهرستان خوانسار هست نه جایی که مرز شهری هست!

2- تابلوهای قدیمی، بزرگ و بسیار زشت و بدریخت راهنمای مسیر که داخل شهر نصب شده، در میدان امام، در میدان 22 بهمن، در میدان سپاه. واقعاً تابلوهای قدیمی زشت و رنگ و رو رفته ای هستند که هم باید عوض شند و هم باید کامل شند

3- بزرگترین مشکل ما تنها پمپ بنزین شهر هست با تعداد انگشت شماری دستگاه سوختگیری که پاسخگوی تعداد بسیار زیاد همشهری ها، مسافرین و مهمانان در نوروز نبود و گاهاً صف طولانی باعث ناراحتی و خستگی مسافران شد که یکی دوبار به خود من گلایه شد که چرا شهر به این زیبایی با این همه تبلیغات باید فقط یک پمپ بنزین در محل نامناسب و دستگاه های کم و نامناسب باشه؟!

4- در یکی دو سه روز ابتدایی عید 98% مغازه ها تعطیل بودند به طوری که جز چندتا سوپرمارکتی و خواربار فروشی همه از دم تعطیل بودند! حتی بجز یکی دوتا میوه فروشی تمام میوه فروشی ها هم تعطیل بودند. نانوایی ها هم که مثلاً شیفت بندی شده بودند اما خود ما چند روز اول رو بدون نون گذروندیم! به اکثر نانوایی ها سر زدم نبودند حتی چندبار رفتم سوپر مارکتی ها هم نون نداشتند!

5- بجز سرچشمه هم که جایی برای گردش مسافران نبود شکر خدا! نه موزه ای نه آثار تاریخی ای!

6- جا داره تقدیر و تشکر ویژه ای هم بکنیم از پلیس راهور گلپایگان.دمشون گرم که این چند وقت عید حسابی جیب مردم و مسافران بیچاره ی خوانساری رو خالی و حساب دولت رو پر کردند! نمی دونم چرا برام خیلی زور داره که در طول 6 ماه 140 هزار تومن توسط پلیس راه گلپایگان توی شهر خودم جریمه بشم!!خیلی دردم میاد وقتی یاد این موضوع میفتم! خلاف می کنم عیب نداره حقمه جریمه بشم این زور داره که پلیس راه گلپایگان میاد توی شهر ما، توی تیدجان ما وایمیسه من رو جریمه می کنه! کاش می شد یه مومن خدادوستی پیدا بشه قودجان و تیدجان رو از روستا بودن نجات بده و جزو مناطق و محله های شهرش کنه تا هم این دوتا روستا پیشرفت کنند هم خوانسار ما بزرگتر شه و هم این همسایه های عزیز گلپایگانیمون برند وایسند جلوی همون وانشون خودشون اونجا خلق الله رو جریمه کنند!!

7- یه انتقادم دارم از همشهریهامون. در طول سال خودمونیم و خودمون هرکاری دلمون میخاد می کنیم عیب نداره باهمیم اما مرگ من چهارروز عید که چهار نفر غریبه میاند توی شهر یکم مراعات کنید، ما خوانساریها که انقد مهمانواز هستیم باید توی رانندگی و توی کسب و کارمون هم مهمانواز باشیم. بارها حرکات و رفتارهای بسیار زشت و شرم آوری از همشهری هامون دیدم. یه روز توی یکی از خیابان ها یکی از همشهریامون به معنای واقعی آبروی ما رو برد، یکی از آقایون که اونجا بود بلند وسط خیابون داد زد :«این خوانسار خوانسار که انقدر می گفتند مردمش خوبند این بود؟!!» منکه واقعاً خجالت کشیدم

البته موارد بسیار زیاد دیگری هم بود که مربوط به عید نمیشه و کلاً درمورد زیباسازی محیط شهری خوانسار هست که انشاءالله سر فرصت به خدمتتون می رسونم


۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۲۲:۱۱
عباس جنابی

با سلام به همه ی دوستان و همشهریان عزیز

به لطف و زحمات فراوان دوست خوب و سرور مهربانم آقامهدی حاجی زکی، از امروز به این محل نقل مکان کردیم!

از آقامهدی عزیز هم بی نهایت سپاسگزارم بابت زحماتشون، ایشالا عروسی ابوالفضل جبران کنیم!


۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۱۵
عباس جنابی
بله آقا

میگند که فوّاره چو بلند شود، سرنگون شود!


برای مشاهده تصویر با سایز اصلی به لینک زیر برید:

http://axgig.com/images/03663344813483025926.jpg


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۰۶
عباس جنابی
چند روز پیش یکی از دوستانم از یکی از شهرهای شمالی کشورمون تماس گرفت و اعلام کرد که عید نوروز میخواد به مرکز ایران سفر کنه و سری هم به خوانسار ما بزنه! گفت که: مقصد من، اصفهان، کاشان، یزد، خوانسار ، شهرکرد و خرم آباد هست. توی اینترنت سرچ کردم و مکان های دیدنی و آثار تاریخی، امکان تفریحی و خلاصه هرچی که مورد نظرم بود برای یک سفر رو از همه ی شهرهای مد نظرم پیدا کردم جز خوانسار! مگه خوانسار شما که انقد ازش تعریف کردی و انقدر مشهوره آثار تاریخی یا مناطق گردشگری نداره؟!!

حقیقتش رو بگم یه لحظه هنگ کردم! خلاصه یه جوری سر و ته ش رو هم اوردم و بهش گفتم وقتی میای خونسار فقط می تونی از توی خیابون حسینیه حبیبی ها (مثلاً یه اثر تاریخی) رو تماشا کنی و می تونی توی سرچشمه هی دور خودت تاب بخوری! ولی کلاً شهرمون باغ شهره و هرجاش بری صفا می کنی

اومدم خونه و توی اینترنت سرچ کردم! از اون چندشهر که مرکز استان هستند قلم میگیریم و میایم سراغ کاشان خودمون. توی سایت شهرداری کاشان نام تمام مراکز گردشگری و تاریخی، تفریحی، هتل ها و مهمانسراها به همراه آدرس دقیق محل های گردشگری و نقشه ی شهر قرار داشت!

سال گذشته عده ای از اقوام به شهر کاشان سفر کرده بودند، وقتی برگشتند کلی بروشور و ویژه نامه نوروزی با خودشون اورده بودند از معرفی شهر کاشان، همینطور یزد، کرمان و ... .اما خوانسار ما چی؟!! شخص من که تا الان ندیدم توی ورودی های شهرمون ایستگاه داشته باشیم یا در سطح شهر افرادی برای توزیع بروشور و معرفی خوانسار!

هرکی میاد خوانسار برای تفریح خودش باید بگرده ببینه جایی هست بره بگرده که آخرشم می فهمه نیست و تصمیم می گیره چندساعتی از زیبایی و هوای خوش خوانسار استفاده کنه و حدافظ شما!! هرکس عید میاد خوانسار احساس می کنه مردم این شهر همه خواب هستند! شهر که خلوت خلوت، مغازه ها همه بسته، مراکز تفریحی گردشگری هم که نداریم، هیچکسم نیست که بیاد تبلیغ کنه بگه بابا خوانسار اینجوریه اونجوریه اینو داره اونو داره، طرف به این نتیجه می رسه که خوانساریها فقط بلدند مبالغه و بزرگ نمایی کنند که خوانسار ما اله و بله چون وقتی خودش میاد توی خوانسار می بینه هرچی که راجع بهش شنیده وجود نداره!

این حرفا رو نگفتم که انتقاد کنم بگم چرا ما اینجوری هستیم، بالاخره هرشهری یه اخلاق و ویژگی های منفی داره و از شهر ما هم اینطوری هست، اینو گفتم تا دست از بزرگ نمایی برداریم. شهر توریستی خوانسار، یک محل توریستی توی خوانسار لطف کنید نشون من بدید خود من هم برم بگردم! یک محل توریستی یعنی امکاناتش در حد توریست باشه نه اینکه بگید یه سکو درست کردیم چارتا درخت کاشتیم!

پاییتخت عسل ایران!! عجب پایتختی هست که کندوهاش و عسل هاش همه مال شیراز و بندرعباس هستند!

بزرگترین تونل مواصلاتی استان اصفهان!! یه سئوال داشتم از مسئولین عزیزی که این بزرگترین رو گذاشتند توی این جمله: جاده دوبانده خوانسار گلپایگان و خوانسار دامنه تموم شد که حالا لطف کردید میخواید بزرگترین تونل استان اصفهان رو بزنید توی خوانسار؟!! دیگه همه ی مردم می دونند که این پروژه هم سه چهار سال کار میشه و بعد فراموش میشه  تازه کلی هم بدهی بالا میاره!! (نمونه ش فاضلاب شهری، یا همون جاده دوبانده های خوانسار گلپایگان و خوانسار دامنه) مردم شهر خودمون دیگه گوششون از این حرفا پره این بزرگترین گفتن ها برای تبلیغ خوبه! البته این تبلیغات شهر ما هم مثل همون بستنی عروسکی ها هست که شکل روی کاغذش با شکل ظاهری خود بستنی زمین تا آسمون تفاوت داره!!

بزرگترین مجتمع فولاد!! این راستی چی شد؟! من عکس های مراسم کلنگ زنیش رو دارما!! هرکی یادش رفته باشه من هنوز یادمه!

بشمارم بازم؟!! بزرگترین چاپخانه خاور میانه!!و ...حرفم اینه، به نداشته هامون ننازیم! فقط اون چیزی که هستیم رو بگیم که اگر فردا روز یک غریبه اومد توی خوانسار نگه اینا چقدر توهم می زنند همه چیزو چندبرابر نشون میدند!! اما اگرم میگیم شهر توریستی، باید همه چیزش واقعاً توریستی باشه نه فقط اسماً بگیم توریستی!

پیشاپیش نوروز بر همه ی دوستان و همشهریان عزیز خجسته باد


۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۲۰
عباس جنابی
معمولاً اوایل هر فصل یا قبل از عید نوروز، ماه رمضان، ایام محرم و ... پنجشنبه غروب، بار و بندیل رو می بستیم و می رفتیم خونه ی مادربزرگه. شب دور هم بودیم و شام مختصری می خوردیم و همونجا می خوابیدیم. صبح جمعه، بعداز نماز مادربزرگ و پدربزرگ می رفتند داخل خونه تنوری (کی تنّیه به قول خومون!). پدربزرگ پیش بندش رو می بست و می شست پشت سینگی! مادربزرگ آب گرم و آرد رو می ریخت توی سینگی و پدربزرگ هم شروع می کرد به مخلوط کردن آرد و آب و به قول خودمون خمیر کردن.

اول نون معمولی رو خمیر می کردند و بعد نوبت نون شیرمال می رسید. مادربزرگ شیر داغ رو می ریخت توی سینگی و آرد رو هم اضافه می کرد، پدربزرگ هم با نهایت صبر آروم آروم آرد رو خمیر می کرد. بعد زعفران و زردچوبه رو اضافه می کردند.


در مرحله ی بعدی پدرم و پدربزرگ سینگی های سنگین و مملو از خمیر رو یک جای گرم می ذاشتند و روش رو انواع و اقسام ملافه ها مینداختند تا خمیر ور بیاد! بعداز خمیر کردن من و پدر می خوابیدیم و بقیه هم مشغول کارای خونه و نونوایی می شدند!!


نهار می خوردیم و می رفتیم پشت تنور! اون وقتا که بچه سن بودم (چون نوه اولی بودم و خیلی عزیز بودم!) چون تنور زمینی بود و داخلش پر از زغال داغ بود نمی ذاشتند من نزدیک تنور بشم و یه تیکه خمیر می دادند بهم و می گفتند بازی کن بعدم مادربزرگ خمیرم رو می زد به تنور و چند دقیقه بعد نونی که خودم ورز داده بودم رو تحویلم می داد!! بساط پنیر و گردو و سبزی و چای هم همونجا به پا بود! آخ که چه لذتی داشت سر و روی آردی، بوی نون، نون داغ خانگی و پنیر محلی با سبزی های حیاط مادربزرگ. طعمی بی نهایت خوشمزه داشت و دل نشین


بعده ها که سنم بیشتر شد و تنور از نوع زمینی به نوع هوایی و گازی تغییر پیدا کرد!! دیگه مجوزهام بیشتر شده بود! می تونستم پشت تنور وایسم و نون دربیارم. همیشه دستم می سوخت اما برای اینکه خودم رو قوی نشون بدم به روی خودم نمی اوردم اما بعداز اتمام پخت نون دستام قرمز می شد!!


اول نون معمولی رو می پختیم، بعد نون شیر، بعد نون گرده شیر، آخر سر هم نون تازبریز!! یادمه روی نون گرده شیرها رو زرده تخم مرغ و کنجد می زدند!!وقتی نونوایی تموم می شد بساط رو جمع می کردیم و خاله ها چادر به کمر و جارو به دست مشغول تمیز کردن می شدند! من هم یه گوشه می شستم و همچنان در حال خوردن بودم!! وقتی همه چیز جمع و جور می شد مادربزرگ می شست وسط خونه تنوری و شروع می کرد به تقسیم نون:

- این بخچه هومسا بالایی

- این بخچه مستأجره

- این بخچه هومسا پائینیه

- این بخچه دایی

- این بخچه هاله

و ...

در آخر سر هم یه نیگاهی به من میکرد و با لبخند می گفت: مانی وری ببر اینا هیژونده تا داغو

من بیچاره هم نون به دست توی کوچه بودم و مشغول تقسیم و تحویل نان ها به صاحبانشان!!

بعدم مقدار نونی که سهم خودشون بود رو می ذاشت توی صندوق نون خیلی قشنگ و شیک چوبی با طرح های زیباش همون گوشه ی خونه تنوری...

اما ...

اما الان خیلی وقته دیگه خبری از نون پختن و خوردن نون خونگی نیست!با اینکه این سال های اخیر شیوه نون پختن هم مکانیزه شده بود! به خاطر کهولت سن پدربزرگ خمیرکن برقی تهیه شد و از این قبیل وسایل ولی نتونست جلوی تعطیلی این سنت قشنگ رو بگیره ....

دلیل عمده ی جمع شدن این برنامه ی قشنگ از طرف مادربزرگم، قیمت سرسام آور گاز، نبود آرد دولتی و کهولت سن اعلام شده!

هنوزم هربار میرم خونه ی مادربزرگ و وارد خونه ی تنوری با اون دیوارای سیاه میشم بوی نون داغ رو حس می کنم که به عمق خشت ها و تیرهای چوبی اونجا رفته ...

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۱ ، ۲۰:۳۴
عباس جنابی
در جلسه ای که امروز با شهردار عزیز، شورای شهر و جناب دکتر نجفی زاده داشتیم، خواستم در حاشیه ی جلسه یک انتقاد کوچولو و یواشکی در گوش آقای شهردار بکنم راجع به نصب بنرهای ماه محرم توسط خود شهرداری که ضمن اینکه اصلاً زیبا نیستند، زمینه سفید هم هستند، شهر رو از اون حال و هوای هرسال هم انداخته ...

اما، باز هم دوست عزیزم آقامهدی حاجزکی پیش دستی کردند و بعداز جلسه با زبان طنز این موضوع رو به شهردار گفتند که از حق نگذریم آقای شهردار هم با توجیهی منطقی ما رو قانع کردند که دستشون درد نکنه اما...!!

اما اگر این انتقاد رو نمی کردم عقده می شد واسم!! پس اینجا میگم که هم نظر خیلی از مردم رو به گوش شهردار برسونم و هم تشکر کنم ازشون بابت توجیه صبورانه و منطقیشون!! و هم تشکر از جناب آقای دهاقین عزیز بابت ترتیب دادن این جلسه



پ.ن: فرارسیدن ایام سوگواری اباعبدالله الحسین (ع) بر شیعیان خصوصاً مردم معتقد خوانسار تسلیت باد، از همه ی دوستان بزرگوار التماس دعا دارم.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۱ ، ۲۱:۳۷
عباس جنابی
امروز برای یه کار بانکی به یکی از بانک های سطح شهر مراجعه کردم که باعث شد به هوش و عقل خودم شک کنم!!!

در ابتدا که وارد بانک شدم روی تابلوی روزشمارشون تاریخ 8 شهریور 1391 رو زده بود!! اول تعجب کردم و پیش خودم گفتم شاید من اشتباه می کنم ولی وقتی به چکی که توی دستم بود نگاه کردم دیدم نه بابا امروز که 7 شهریوره!! پیش خودم گفتم شاید حواسشون نبوده عیب نداره

اما وقتی کارم تموم شد و به فیش پرداخت نگاهی انداختم دیدم نخیر!! ظاهراً کارمندان این بانک اصرار دارند که امروز 8 شهریور باشه!! چون مهری که روی فیش خورده بود تاریخ 8 شهریور 1391 بود!!!

واقعاً برام جای سئواله که چطور ممکنه توی یک بانک که همه امورشون منطبق با روز هست همچین اشتباه فاحشی صورت میگیره؟؟؟؟!!!

خدایا توبه!!!


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۰۰
عباس جنابی
سلام

دوستان بزرگوارم چون آقای مهدی حاجرکی، آقا شهاب دادگستر، آقامحمد صدیقیان و ... زحمت کشیدند و درباره جلسه نوشتند، شرح جلسه رو نمی گم و  فقط یک چیز می خوام بگم:

قبل از هرچیز تشکر می کنم از شهردار مردمی و محبوب شهرمون جناب آقای شفعتی بزرگوار و تشکر از شورای شهر و یه تشکر ویژه از بر و بچه های فعال و پر تلاش وب نویس که واقعاً خوشحال شدم از دیدنشون در اون جلسه

امیدوارم یه روزی بیاد که همه مسئولین شهرمون راه و منش شهردار عزیز در استفاده از نظرات و انتقادات مردم رو در پیش بگیرند و به امید اینکه وب نویسان خوانساری همیشه متحد باشند و بنویسند و به امید داشتن خوانساری آباد و آیاد و آباد و شاد

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۱۲
عباس جنابی
باز هم حادثه ...

باز هم در خیابان 13 محرم ...

واقعاً نمی دونم باید چی بگم؟ بارها وقتی که از خیابان 13 محرم رد شدم یاد حادثه چند سال پیش و تریلی آهن میفتادم، حادثه ای که امروز نزدیک بود بار دیگه در همون محل تکرار شه، اما با لطف خدا و مهارت و جانفشانی راننده تریلر حادثه ای خفیفتر اتفاق افتاد و شکر خدا کسی جون خودش رو از دست نداد


فکر می کنم خوانسار ما تنها شهرستانی باشه که فاقد کمربندی هست و ماشین های سنگین مستقیماً از داخل شهر عبور می کنند

چند نفر باید جون خودشون رو از دست بدند؟

به چند نفر باید خسارت وارد بشه؟

چند خانواده باید داغدار بشند تا مسئولین به فکر تکمیل کمربندی بیفتند که مدت های زیادیه به حال خودش رها شده

درسته، رها شده

کمربندی که سال ها پیش احداث اون شروع شد و از پشت مجتمع توانبخشی حضرت بقیه الله الاعظم(عج) - باغکل- شروع شد ، به نزدیکای جنگا رسید و اکنون با مقدار بسیار عظیم حجم خاک برداری و کوه تراشی متوقف شده ...

همین چند روز پیش بود که رفتم به اون منطقه و چندتا عکس گرفتم ...


توی دل خودم می گفتم کاش هرچه سریعتر این کمربندی احداث بشه ...

اما دقیقاً چند روز بعدش ...خبر وقوع حادثه ای در شهر پیچید ...

مسئولین، مسئول جون مردم این شهر شما هستید، شمایی که صبح میرید پشت میزتون و تا ظهر میگید ما این کار رو کردیم اون کار رو کردیم برای خوانسار، نیازی نیست برای خوانسار کاری کنید، برای مردمی کار کنید که هر روز چشمتون توی چشمشون میفته، جون مردم شهرتون در خطره مسئولین

مردم خوانسار از ابتدای بلوار نماز تا تیدجان (که منطقه مسکونی هست) امنیت جانی ندارند و شما مسئول این امر هستید

کمربندی خوانسار، از هر واجبی واجب تر هست. مسئولین اگر تونستید این کمربندی رو افتتاح کنید و جاده های ورودی-خروجی شهر رو دوبانده کنید، بعید بیاید بگید ما کاری کردیم، چون نجات جون انسان ها بزرگترین کاره ...


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۱ ، ۱۴:۲۳
عباس جنابی