پاییز آمد ...
قبلاً از علاقه شدید و عجیبم به پاییز و زمستان گفته ام!
اما امسال، عجیب انتظارش را می کشم! نه انتظار اینکه رسماً فصل پاییز شود، اینکه پاییز واقعاً پاییز شود!! یعنی به صورت فیزیکی!
هوا سرد شود!
برگ درختان بریزد...
بوی دود ناشی از سوزاندن برگ ها از جای جای شهرت برخیزد...
و این بار که بعداز ماه ها به بام خوانسار رفتی، شهرت را عریان ببینی نه در جامه ای سبز و فریبنده!!!
پاییز پادشاه فصل هاست
پاییز سال گذشته برایم زیباترین پاییز بود، با عمق وجودم پاییز را حس کردم...
غروب های پاییز خوانسار...
هوا ابری ...
سرد ...
قدری باران...
باغ های پایتخت...
«چال سیّدا» ...
برگ های هزار رنگ...
خش خش برگ ها زیر پاهایم ...
تک و تنها قدم زدن ...
غم و غربت و افسردگی بیش از حد پاییز خوانسار ...
همه را دوست دارم...
پاییز آمد ... در میان درختان ... لانه کرده کبوتر... از تراوش باران می گریزد ...
خورشید از غم ... با تمام غرورش، پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می نشیند ...
من با قلبی به سپیدی صبح ... با امید بهاران ... می روم به گلستان ... همچون عطر اقاقی ... لا به لای درختان می نشینم ...
باشد روزی به امید بهاران ... روی دامن صحرا لاله روید ...
شعر هستی ... بر لبانم جاری ... پر توانم آری ... می روم در کوه و دشت و صحرا ...
ره پیمای قله ها هستم من ... راه خود در طوفان ... در کنار یاران می نوردم ...
دارم امید که دهد روزی سختی کوهستان ... بر روان و جانم ... پاکی این کوه و دشت و صحرا ...
باشد روزی برسد به جهان شعر هستی بر لب ... جان نهاده بر کف ... راه انسان ها را درنوردم ...
ره پیمای قله ها هستم من ... راه خود در طوفان ... در کنار یاران می نوردم ...
در کوهستان یا کویر تشنه ... یا که در جنگل ها ... رهنوردی شاد و پر امیدم ...
شعر هستی ... بودن و کوشیدن ... رفتن و پیوستن ... از کژی بگسستن ... جان فدا کردن در راه حق است ...
دانلود آهنگ «پاییز آمد» کاری از محمدرضا عقیلی با همکاری گروه کر