تصاویری از آستان مقدس امامزاده احمد، نوه امام هادی (ع) و پسر عموی حضرت صاحب الزمان(عج) و رونمائی از گنبد جدید این آستان متبرکه:
تصاویری از آستان مقدس امامزاده احمد، نوه امام هادی (ع) و پسر عموی حضرت صاحب الزمان(عج) و رونمائی از گنبد جدید این آستان متبرکه:
ما توی شهری زندگی می کنیم که عاشقشیم.
دوستش داریم.
می پرستیمش.
ادعا می کنیم بچه ناف خوانساریم.
اگه کسی به خوانسار و خوانساری ها اهانت کنه ناراحت می شیم.
همه این ها به کنار ولی...
ولی ما در شهری زندگی می کنیم که مسن تر ها ذره ای ارزش و احترام برای جوانان شهر قائل نیستند.
در شهری زندگی می کنیم که مسن تر ها جوان ها رو سر سوزنی قبول ندارند.
حتی وقتی هم جوان بدبختی از حرف و حدیث های یک عده به تهران فرار می کنه تا اونجا حداقل توی شهر غریب کسی قبولش داشته باشه و به استعدادهاش ایمان داشته باشه و پیشرفت کنه ، این وصله رو بهش می چسبونیم که رفت دنبال نیمه گمشده اش که توی سرچشمه باهاش رفیق شده بود!!!
چه جوانان پر شور و شعفی که بخاطر اینکه کسی بهشون میدون نداد و توانائی هاشون رو قبول نداشتند؛ گذاشتند و از خوانسار رفتند.
ای کاش نمیرم و روزی رو ببینم که سر سوزنی به جوانی توی خوانسار میدون داده بشه و توانائی هاش رو باور کنند....
مطلب بعدی:
چند وقتی میشه که بازار دوراه رو بخاطر نوسازی حوزه علمیه باقر العلوم خراب کرده اند.
من از این بابت بسیار بسیار بسیار خوشحالم. چرا؟
چون هر وقت از توی بازار دوراه (از جلوی حسینیه دوراه تا بعد از مسجد دوراه) رد می شدم، عدّه ای ( نه همه) علّاف و بیکار و بی عار رو می دیدم که تمام روز رو جلوی مغازه شون می نشستند و مردم رو برانداز می کردند.
حالا طرف ناموس مردم بود، زن مردم بود، دختر مردم بود، پسر مردم بود ، مهم نبود مهم این بود که اون یک عده حضرات کاسب یک چشم اساسی بچرونند و مردم رو سخت برانداز کنند. ولی حالا که از توی بازار دوراه (که مسیر روزانه ام هست) رد می شم فقط خدا رو شکر می کنم که دیگه از سر تا ته بازار همه میخ من و زن و بچه مردم که از توی بازار رد میشند نیستند...
دوتا پیر مرد هم داشتند جلوی من میرفتند و حواسشون به من نبود
پیر مرد ۱: دارنده چت کرنده؟ (دارند چکار می کنند؟)
پیر مرد ۲ : دارند آشغالا جمعه کرنده (دارند زباله ها رو جمع می کنند)
پیر مرد ۱: نه بابا ننّان دارنده چی شی بیننده گوشه خیابونه (نه بابا نمی دونم دارند چی میذارند گوشه خیابون)
مأمورین شهرداری رفتند و ما (پیرمرد ها و پشت سرشون من) هم به سوژه نزدیک شدیم.
پیر مرد ۱: بدّی اموات. شن و نمکو بخجه زمستون (دیدی گفتم. شن و نمکه برای زمستان)
پیر مرد ۲ : مگه حالا تابستونو؟ حالا جی خا زمستونو! کو ورف عامو تو جی خوشه (مگه حالا تابستونه؟ حالا هم که زمستونه. کو برف عمو تو هم خوشی)
پیر مرد ۱ : راستیژ جی خا. حالا مین چلّه جیلا درمین بعدژ جی خا چلّه ورزگراو. یاددو چندی ورفه تومه؟ (حقیقتش هم همینه. حالا که در ایام چله جیلا « چله اول زمستان» هستیم بعدش هم که چلّه کشاورزها «چله دوم زمستان» هستیم. یادته چقدر برف میومد؟)
پیرمرد ۲ : از وسی این جِوونا گنادکرنده خداجی قهرِژ کرتی (از بس این جوان ها گناه می کنند خدا هم قهر کرده)!!!!!!!!!
پیر مرد ۱ : آره. بدّی زن ... چه ریختیژ دارت؟ دِتِ آقای .... چه سر شکلیژ دارت؟ (آره. دیدی زن ... چه ریختی داشت؟ دختر آقای ... چه سر و وضعی داشت؟)
پیر مرد ۲ : بدشنفتی زن ............ (شنیدی زن ............)
و من سخت توی این فکر بودم که ما جوان ها، جوان هایی که می گند قلبشون مثل آینه پاکه چه گناهی کردیم که خدا قهر کرده و آیا به ناموس مردم نگاه کردن و پشت سر ناموس مردم غیبت کردن و حرف دراوردن گناه نیست که این دوتا پیرمرد داشتند انجامش می دادند؟ حالا خدا از گناهای ما جوان ها قهر کرده یا از گناه های امثال این دونفری که دیگه کم کم باید به فکر آماده شدن برای سفر باشند؟
چه می دونم شاید اگر پیرمردها این کارها رو بکنند گناه نباشه!!
ولی انصافاً خیابون ما (خیابان اداره پست) وقتی برف میاد خیلی ناجور میشه دستشون درد نکنه این نمک شن رو اوردند ولی خدائی کو برف؟!!!
باتشکر از آقای صدیقیان
دست تک تک مسئولین عزیز مخابرات خوانسار درد نکنه. دمشون گرم
خدایا شکرت
مدتی که برام پر بود از سنگ اندازی ها و تشویق ها
پر از تهمت ها و ....
یکی می گفت تو برای نشون دادن خودت وب می نویسی، یکی دیگه می گفت تو بیخودی و دلخوش کنی وب می نویسی، دیگری میگفت با فلانی بد هستی که وب می نویسی
یکی می گفت چرا اینقدر چرت و پرت می نویسی؟ یکی میگفت این حرفا چیه می زنی؟ چرا به فلانی توهین کردی؟
دوستان من چرا عادت کردیم به بیخودی گیر دادن؟ چرا وصله های ناجور به آدم میچسبونید؟
من چه هدفی میتونم داشته باشم جز آبادانی شهرم؟ من اگر می خواستم خودم رو نشون بدم که تیپ فشن میزدم می رفتم توی خیابون همه نگام کنند نمیومدم با نام مستعار جناب خان وب بنویسم. اگر پروفایلم رو فعال کرده ام بخاطر اینه که مشکلی ندارم که بخوام مخفی باشم. نه سیاسی می نویسم نه اقتصادی نه فرهنگی نه دروغ میگم. می نوسم به خاطر عشقم خوانسار. بخاطر وطنم. بخاطر دیاری که یک لحظه دوریش رو نمی تونم تحمل کنم
چه هدفی از این بالاتر که براش بنویسم؟ یکی سیاسی می نویسه، یکی عاشقانه ، یکی خاطراتش ، یکی سایت فرهنگی ، یکی خبری ولی من انتقادی، پیشنهادی برای بهتر شدن و زیباتر شدن شهرمون خوانسار بدون هیچگونه جبهه گیری سیاسی و اقتصادی. اگر از نیروی انتظامی انتقاد می کنم بخاطر این نیست که خصومت شخصی باهاشون داشته باشم، بخاطر اینه که حرمت سالار شهیدان رو شکستند و این در شأن این قشر عزیز و زحمتکش که همه ما مدیونشونیم نیست.
اگر از اداره برق انتقاد می کنم بخاطر مردم شهرمه. مردمی که هرروز چشمم توی چشمون میفته و خودم رو در مقابلشون مسئول می دونم
توی این وبلاگ تاحالا اسمی از شخصی بردم و ازش انتقاد کردم؟ به کسی توهین کردم؟ به قشری؟ اداره ای ؟ یا ...
هر چی می خواید سنگ اندازی کنید، حرف مفت بزنید، وصله بهم بچسبونید. من از راهی که دارم میرم بر نمیگرم. دوست دارم در کنار ایران اسلامی آباد، خوانسار آباد هم داشته باشیم. دوست دارم با پیشرفت روزانه میهن اسلامیمون شهر ما هم پیشرفت کنه و چیزی از شهرهای همجوار کم نداشته باشه. اگر میگم چرا خوانسار دانشگاه آزاد نداره بخاطر اینه که دلم می سوزه فریدن اونجوری دانشگاه آزاد داره و خوانسار با این پتانسیل دانشگاه آزاد نداره
اگر میگم چرا سد افتتاح نمیشه بخاطر اینکه امسال هم خشکسالی خواهیم داشت و تنها این سد میتونه به داد مردم برسه و بس
اگر میگم چرا سرعتگیر نمیذارید بخاطر جان مردم شهرم. مردمی که عاشقانه دوستشون دارم و نمیخوام ناراحتیشون رو ببینم
اگر از ارگانی یا شخصی تشکر می کنم بخاطر اینه که نمک به حروم نیستم. شعور تشکر دارم. وقتی می بینم مسئولین دارند برای شهر تلاش می کنند وظیفه ی من منتقد، تشکر هم هست
برای آخرین بار میگم: برداشت های نامعقول از مطالب وبلاگ نکنید. تمام مطالب این وبلاگ فقط و فقط انتقادات شهری هستند نه مسائل سیاسی یا توهین به شخص یا ارگانی. تا آخرین لحظه عمرم هم برای معرفی شهرمون خوانسار و آبادانیش تلاش میکنم و هیچ چیز نمیتونه جلوم رو بگیره تا وقتی خلاف قوانین و مقررات کشورم گامی برنداشتم ...
به امید خوانساری آباد آباد آباد
فرماندار و شهردار و شورا باید اقدامی بکنند