شهر ما...
ما توی شهری زندگی می کنیم که عاشقشیم.
دوستش داریم.
می پرستیمش.
ادعا می کنیم بچه ناف خوانساریم.
اگه کسی به خوانسار و خوانساری ها اهانت کنه ناراحت می شیم.
همه این ها به کنار ولی...
ولی ما در شهری زندگی می کنیم که مسن تر ها ذره ای ارزش و احترام برای جوانان شهر قائل نیستند.
در شهری زندگی می کنیم که مسن تر ها جوان ها رو سر سوزنی قبول ندارند.
حتی وقتی هم جوان بدبختی از حرف و حدیث های یک عده به تهران فرار می کنه تا اونجا حداقل توی شهر غریب کسی قبولش داشته باشه و به استعدادهاش ایمان داشته باشه و پیشرفت کنه ، این وصله رو بهش می چسبونیم که رفت دنبال نیمه گمشده اش که توی سرچشمه باهاش رفیق شده بود!!!
چه جوانان پر شور و شعفی که بخاطر اینکه کسی بهشون میدون نداد و توانائی هاشون رو قبول نداشتند؛ گذاشتند و از خوانسار رفتند.
ای کاش نمیرم و روزی رو ببینم که سر سوزنی به جوانی توی خوانسار میدون داده بشه و توانائی هاش رو باور کنند....
مطلب بعدی:
چند وقتی میشه که بازار دوراه رو بخاطر نوسازی حوزه علمیه باقر العلوم خراب کرده اند.
من از این بابت بسیار بسیار بسیار خوشحالم. چرا؟
چون هر وقت از توی بازار دوراه (از جلوی حسینیه دوراه تا بعد از مسجد دوراه) رد می شدم، عدّه ای ( نه همه) علّاف و بیکار و بی عار رو می دیدم که تمام روز رو جلوی مغازه شون می نشستند و مردم رو برانداز می کردند.
حالا طرف ناموس مردم بود، زن مردم بود، دختر مردم بود، پسر مردم بود ، مهم نبود مهم این بود که اون یک عده حضرات کاسب یک چشم اساسی بچرونند و مردم رو سخت برانداز کنند. ولی حالا که از توی بازار دوراه (که مسیر روزانه ام هست) رد می شم فقط خدا رو شکر می کنم که دیگه از سر تا ته بازار همه میخ من و زن و بچه مردم که از توی بازار رد میشند نیستند...