خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

«به نام یزدان پاک»

خوشا خوسار و وصف بی مثالژ...

سلام!

به وبلاگ شخصی من خوش اومدید :)

اینجا محلیه که هم گاهی اوقات میام و دلنوشته هام رو می نویسم و هم محلیه برای عبور و مرور بچه های بلاگستان خوانسار!!

هیچ نوع تفکر افراطی در این بلاگ جایی نخواهد داشت.

جهت مشاهده بدون عیب و نقص وبلاگ، از مرورگر «گوگل کروم» استفاده کنید.

کلیه IPهای ورودی به سایت ثبت می شند و در ضمن، می تونید از طریق سربرگ «درباره من» در بالای صفحه بیشتر با من آشنا بشید :)

برای من افتخاره که جزو کاربران «بیان» هستم و وبلاگم بر روی سرورهای قدرتمند این شرکت ایجاد شده.

جهت عضویت در خبرنامه، واژه ozv را به 5000248202 ارسال کنید.

نوحه ای که در حال گوش کردن به آن هستید کاری است از «حاج محمود کریمی» و «ببار ای بارون» نام دارد.

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است.

امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنید

پیوندها

شهر ما...

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۸۹، ۰۷:۴۵ ب.ظ
نمی دونم چرا دلم نبود این پست رو بذارم ولی وجدانم بر نداشت که اینقدر ساده از کنار این مسائل به ظاهر پیش پا افتاده رد بشم.

ما توی شهری زندگی می کنیم که عاشقشیم.

دوستش داریم.

می پرستیمش.

ادعا می کنیم بچه ناف خوانساریم.

اگه کسی به خوانسار و خوانساری ها اهانت کنه ناراحت می شیم.

همه این ها به کنار ولی...

 ولی ما در شهری زندگی می کنیم که مسن تر ها ذره ای ارزش و احترام برای جوانان شهر قائل نیستند.

در شهری زندگی می کنیم که مسن تر ها جوان ها رو سر سوزنی قبول ندارند.

حتی وقتی هم جوان بدبختی از حرف و حدیث های یک عده به تهران فرار می کنه تا اونجا حداقل توی شهر غریب کسی قبولش داشته باشه و به استعدادهاش ایمان داشته باشه و پیشرفت کنه ، این وصله رو بهش می چسبونیم که رفت دنبال نیمه گمشده اش که توی سرچشمه باهاش رفیق شده بود!!!

چه جوانان پر شور و شعفی که بخاطر اینکه کسی بهشون میدون نداد و توانائی هاشون رو قبول نداشتند؛ گذاشتند و از خوانسار رفتند.

ای کاش نمیرم و روزی رو ببینم که سر سوزنی به جوانی توی خوانسار میدون داده بشه و توانائی هاش رو باور کنند....

 

مطلب بعدی:

چند وقتی میشه که بازار دوراه رو بخاطر نوسازی حوزه علمیه باقر العلوم خراب کرده اند.

من از این بابت بسیار بسیار بسیار خوشحالم. چرا؟

چون هر وقت از توی بازار دوراه (از جلوی حسینیه دوراه تا بعد از مسجد دوراه) رد می شدم، عدّه ای ( نه همه) علّاف و بیکار و بی عار رو می دیدم که تمام روز رو جلوی مغازه شون می نشستند و مردم رو برانداز می کردند.

حالا طرف ناموس مردم بود، زن مردم بود، دختر مردم بود، پسر مردم بود ، مهم نبود مهم این بود که اون یک عده حضرات کاسب یک چشم اساسی بچرونند و مردم رو سخت برانداز کنند. ولی حالا که از توی بازار دوراه  (که مسیر روزانه ام هست) رد می شم فقط خدا رو شکر می کنم که دیگه از سر تا ته بازار همه میخ من و زن و بچه مردم که از توی بازار رد میشند نیستند...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۰/۱۷
عباس جنابی

نظرات  (۲)

با مطلبتون در مورد تخریب بازار دو راه موافقم
۱۹ دی ۸۹ ، ۱۶:۴۸ هادی افشار
سلام دوست عزیز مهم نیست کی چی میگه کی نگاه میکنه و.... مهم اینه که تو و ما شهر و میسازیم پس هیچی مهم نیست (نگاه میکنند .حرف میزنند.و...)ما جوونای این شهر باید باشیم تا بتونیم یک قدم وصه ابادی شهر برداریم .اون مردا مثل اون زنایی هستند که تو کوچه ها مینشستند البته شکر خدا الان خیلی کم شده و جدیدا کاسب های شهر هم دارن اکثرا جوونا می شن این خیلی خوبه لااقل زود مغازههاشون رو نمیبندند
پاسخ:
بله الآن که جای بسی شکرگزاری و امیدواری داره که کسبه خوانسار اکثراً از جوانان هستند و به قول شما تا اذون می گند مغازه هاشون رو نمی بندند!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی