ماجرای قهر خدا از دست جوان های خوانسار!!!!!
دوتا پیر مرد هم داشتند جلوی من میرفتند و حواسشون به من نبود
پیر مرد ۱: دارنده چت کرنده؟ (دارند چکار می کنند؟)
پیر مرد ۲ : دارند آشغالا جمعه کرنده (دارند زباله ها رو جمع می کنند)
پیر مرد ۱: نه بابا ننّان دارنده چی شی بیننده گوشه خیابونه (نه بابا نمی دونم دارند چی میذارند گوشه خیابون)
مأمورین شهرداری رفتند و ما (پیرمرد ها و پشت سرشون من) هم به سوژه نزدیک شدیم.
پیر مرد ۱: بدّی اموات. شن و نمکو بخجه زمستون (دیدی گفتم. شن و نمکه برای زمستان)
پیر مرد ۲ : مگه حالا تابستونو؟ حالا جی خا زمستونو! کو ورف عامو تو جی خوشه (مگه حالا تابستونه؟ حالا هم که زمستونه. کو برف عمو تو هم خوشی)
پیر مرد ۱ : راستیژ جی خا. حالا مین چلّه جیلا درمین بعدژ جی خا چلّه ورزگراو. یاددو چندی ورفه تومه؟ (حقیقتش هم همینه. حالا که در ایام چله جیلا « چله اول زمستان» هستیم بعدش هم که چلّه کشاورزها «چله دوم زمستان» هستیم. یادته چقدر برف میومد؟)
پیرمرد ۲ : از وسی این جِوونا گنادکرنده خداجی قهرِژ کرتی (از بس این جوان ها گناه می کنند خدا هم قهر کرده)!!!!!!!!!
پیر مرد ۱ : آره. بدّی زن ... چه ریختیژ دارت؟ دِتِ آقای .... چه سر شکلیژ دارت؟ (آره. دیدی زن ... چه ریختی داشت؟ دختر آقای ... چه سر و وضعی داشت؟)
پیر مرد ۲ : بدشنفتی زن ............ (شنیدی زن ............)
و من سخت توی این فکر بودم که ما جوان ها، جوان هایی که می گند قلبشون مثل آینه پاکه چه گناهی کردیم که خدا قهر کرده و آیا به ناموس مردم نگاه کردن و پشت سر ناموس مردم غیبت کردن و حرف دراوردن گناه نیست که این دوتا پیرمرد داشتند انجامش می دادند؟ حالا خدا از گناهای ما جوان ها قهر کرده یا از گناه های امثال این دونفری که دیگه کم کم باید به فکر آماده شدن برای سفر باشند؟
چه می دونم شاید اگر پیرمردها این کارها رو بکنند گناه نباشه!!
ولی انصافاً خیابون ما (خیابان اداره پست) وقتی برف میاد خیلی ناجور میشه دستشون درد نکنه این نمک شن رو اوردند ولی خدائی کو برف؟!!!