خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

«به نام یزدان پاک»

خوشا خوسار و وصف بی مثالژ...

سلام!

به وبلاگ شخصی من خوش اومدید :)

اینجا محلیه که هم گاهی اوقات میام و دلنوشته هام رو می نویسم و هم محلیه برای عبور و مرور بچه های بلاگستان خوانسار!!

هیچ نوع تفکر افراطی در این بلاگ جایی نخواهد داشت.

جهت مشاهده بدون عیب و نقص وبلاگ، از مرورگر «گوگل کروم» استفاده کنید.

کلیه IPهای ورودی به سایت ثبت می شند و در ضمن، می تونید از طریق سربرگ «درباره من» در بالای صفحه بیشتر با من آشنا بشید :)

برای من افتخاره که جزو کاربران «بیان» هستم و وبلاگم بر روی سرورهای قدرتمند این شرکت ایجاد شده.

جهت عضویت در خبرنامه، واژه ozv را به 5000248202 ارسال کنید.

نوحه ای که در حال گوش کردن به آن هستید کاری است از «حاج محمود کریمی» و «ببار ای بارون» نام دارد.

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است.

امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنید

پیوندها

۷ مطلب در شهریور ۱۳۸۹ ثبت شده است

عجب

یه جا روشنایی از در و دیوار شهرشون(۳۳ تا پل داره هر پل دوتا چراغ از داخل دو تا چراغ از بیرون و دوطرف میشه ۴۳۵۶ تا لامپ) بالامی ره یه جا هم مثل خونسار مظلوم ما باید چراغای خیابوناش یکی در میون بشند و مغازه دارهاش هم از برق استفاده نکنند. از فردا باید مغازه دارها چراغ انگلیسی و چراغ میشیاشون رو دربیارند و روشن کنند!

سی و سه پل اصفهان

 

جمله جدید بابا برقی : هرگز نشه فراموش لامپ مغازه خاموش یا هرگز نشه فراموش لامپ خیابون خاموشه

ای بابا این خیابون و میدون دلشون رو به چی خوش کردند؟ تا چند روز دیگه اینا هم باید خاموش شند

میدان سپاه خوانسار

 

 

خیابان آیت الله خوانساری قبل از امام زاده احمد

مادربزرگم می گه اون وقتا تا اذون می گفتند شام رو خورده نخورده خوابیده بودیم! البته حالا هم همین عادتش رو داره و تا اذون می گند شامش رو می خوره و می خوابه. خوبه ازش به عنوان کم مصرفترین مشترک تقدیر کنند آخه شب که میشه فقط ۲ تا لامپ اتاق و آشپزخونه اش روشنه تازه اونم حداکثر تا ساعت ۹!

این یکی پدربزرگم هم توی خونه شون لامپ رشته ای پیدا نمیشه! همه کم مصرف تازه مغازه اش رو قبل از اذون هم می بنده

چی بگم؟

مثل اینکه خوانسار بازم باید بشه همون خونسار ۵۰-۶۰ سال پیش که کوچه هاش چراغ نداشتند. بنده خدا پدربزرگ بابام. شب بود میومده تاریک بود یه سگ گازش می گیره هاری می گیره می میره

حالا مثل اینکه این داستان باید سر من هم دربیاد!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۸۹ ، ۲۱:۱۱
عباس جنابی
بنازم به این شهرمون که هرچی از امکان و چیزای جالب و دیدنیش می گیم تمومی ندارند. عکس زیر مربوط به یه سنگ قبر کف شازحمده (امامزاده احمد) خیلی جالب بود:

کنار این عکس نوشته: این عکس در سال ۱۳۱۵ در نجف اشرف گرفته شده است. «خدا بیامرزدش»

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۸۹ ، ۱۲:۱۲
عباس جنابی
بارها و بارها توی این چندتا پستی که زدم از خیلیا تشکر کردم ولی این وسط یه نفر رو از قلم انداختم اون یه نفر که این پست رو فقط وفقط برای تشکر ازش زدم کسیه که همیشه با منه و باعث می شه توی شهر بچرخیم و مسائل (اعم از مثبت و منفی) رو پیدا کنیم برای قرار دادن توی وبلاگ ازشون عکس بگیریم. دوست عزیزم مهرزاد اعرابی که همه جا با من بود توی خیابون ۱۳ محرم ، توی کمربند سلامتی و خیلی جاهای دیگه و علی رغم اینکه وبلاگنویس نیست همیشه با من همکاری می کنه و حتی پست قبلی (بهره برداری از پایگاه اورژانس) رو پیشنهاد کرد و خودش و موتورش رو وقف من و شهرش کرده

واقعاً نامردیه که ازش تشکر نکنم

خیلی مخلصیم دائی مهرزاد

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۸۹ ، ۱۲:۲۳
عباس جنابی
ظاهراً پایگاه اورژانس خوانسار پس از مدت ها انتظار به بهره برداری رسیده. دیروز که از خیابان ۱۳ محرم عبور می کردم دیدم آمبولانس ها جلوی این مرکز پارک هستند و در مرکز هم بازه. هر کاری کردم نتونستم توی مرکز رو ببینم ول خوب حتماً تجهیز و تکمیله دیگه

به نوبه خودم از تمام افرادی که برای راه اندازی این مرکز تلاش کردند تشکر می کنم فقط ای کاش این مرکز مثل بیمارستان فاقد دکتر نباشه

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۸۹ ، ۱۴:۴۸
عباس جنابی
امروز بعداز ظهر ما هم رفتیم نشست وبلاگنویسان با شورای شهر

جلسه فوق العاده عالی و صمیمی بود. اصلاً تصور همچین جلسه ای رو هم نمی کردم. توی راه که می رفتم با خودم می گفتم شاید این مسئولین هم مثل بعضی مسئولای قبلی اهمیتی به حرف های جوان های نمی دند و شاید این جلسه هم یه جلسه نمادین باشه ولی طبق معمول اشتباه فکر می کردم. البته من هم تقصیر ندارم خیلی شنیده بودم که مسئولین به حرف های جوانان شهر گوش نمی دند و دیگه این مسئله رو باور کرده بودم تا امروز بعداز ظهر.

جلسه ۳ ساعت طول کشید ولی هنوز هم فکر کنم حرف هایی نزده شد ولی خوب زیغ وقت بود و...

ما که کم سن ترین و تازه کارترین بودیم بیشتر گوش می کردیم ببینیم دوستان چی می گند. خیلی خوشحالم از این جلسه و امیدوارم پیوند بین مسئولین و وبلاگ نویسان همیشه پایدار باشه و به تمام مسئولین هم منتقل شه

امیدوارم به هدفی که همگی وبلاگنویسان داریم دست پیدا کنیم و در کنار مسئولین شهر خوانساری آباد و پیشرفته بسازیم

اما یه نکته:

آقای دهاقین فرمودند که من مدتیه وبلاگنویسم و ایشون تازه متوجه شدند. اینطور نیست. قبلاً هم گفتم در تالار گفتمان با آقایی به نام خوساری آشنا شدم. ایشون توی پیام هایی که برای من می فرستادند می گفتند که من رو میناسند و فامیلیم و آشناییم و این داستانا و به من گفت که داره از خونسار می ره و درخواست کرد که من ادامه بدم وبلاگ خوسار من رو

خلاصه ما که هرچی تحقیق کردیم نفهمیدیم این آقای خوساری که بود و چه کرد ولی یادش گرامی

توی جلسه من گفتم بقیه وبلاگنویس ها هم گفتم توی این وبلاگ هم صدجا گفتم ولی باز هم می گم من هیچ مسئولیتی در قبال پست های قبلی آقای خوساری ندارم و توی پست هایی هم که می دم قصد توهین یاتخریب کسی رو ندارم

به امید داشتن خوانساری آبادتر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۸۹ ، ۲۲:۵۵
عباس جنابی

هفته پیش بود یکی از بستگان یه مشکلی براش پیش اومد مجبور شدیم ببریمش دکتر. خلاصه بردیمش دکتر «ا» توی هلال احمر گفت باید سرم بهش بزنی. سرم بهش زدیم و ما هم که بیکار گفتیم همه رفتند و ما وایسادیم پیش مریض تا سرمش تموم شه و  نشستم توی پنجره اطاق که مشرف به تقاطع بلوار معلم-13 محرم - امام خمینی بود و بیرون رو تماشا می کردیم. راننده ها هم که ماشاءالله توی این قسمت ترمز نمی دونستند چیه و اینا. چشمم خورد به این سمنده که ابتدای خیابان 13 محرم پارک شده بود. حالا کار نداریم مال کی بود ولی خیلی بد جایی بود. بارها شد که دوتا کامیون درست در همین نقطه به دلیل پارک بیجای این آقا شاخ به شاخ شدند. آخه مگه این خیابون 13 محرم چقدر عرض داره که این آقا ماشینش رو اینجا پارک کرده. بابا رو به روش پشت پمپ بنزین پارکینگ عمومیه خوب ببر اونجا بذار. آخه بابا اینجا مگه کمربندی نیست؟ مگه ماشین های سنگین از اینجا رد نمیشند؟ خوب بابا اومدیم یه حادثه ای برای یکی افتاد که باعثش پارک بیجای شما بود. نمی دونم اگه اتفاقی برای کسی میفتاد این آقا چطور وجدان خودش رو راضی می کرد؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۸۹ ، ۱۵:۴۷
عباس جنابی
سلام

از امروز نویسنده ی این وبلاگ عوض شده و از این به بعد حقیر نویسنده این وبلاگ خواهم بود پس هیچ مسئولیتی در قبال پست هایی که قبلاً ارسال شده ندارم

چند روز پیش گفتیم بذار بریم ببینیم این کمربند سلامتی رو که دارند می زنند چه جوریه و به کجا رسیده؟

خلاصه رفتیم  و دیدیم

 بابا ایول

عجب چیز توپی

عجب منظره های قشنگی

از اول تا آخرش رو رفتیم ببینیم چکار کردند

من تا قبل از اینکه خودم از نزدیک این طرح رو ببینم می گفتم آخه این چیه؟ ولی از اون روزی که خودم این طرح رو از نزدیک دیدم از حرفم پشیمون شدم. واقعاً طرح جالب و خوبیه

از همه ی مسئولین عزیز به خاطر انجام این طرح تشکر ویژه می کنم .

 ای کاش  هرچه زودتر شاهد بهره برداری از این طرح باشیم و مثل خیلی از طرح ها وسط کار رهاش نکنیم.

راستی ما آخرش نفهمیدیم اصلاً این چیه؟ جاده است؟ خیابونه؟ (ولی هرچیه خیلی زیباست)

 

کمربند سلامتی

 

 

کمربند سلامتی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۸۹ ، ۱۲:۳۶
عباس جنابی