خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

«به نام یزدان پاک»

خوشا خوسار و وصف بی مثالژ...

سلام!

به وبلاگ شخصی من خوش اومدید :)

اینجا محلیه که هم گاهی اوقات میام و دلنوشته هام رو می نویسم و هم محلیه برای عبور و مرور بچه های بلاگستان خوانسار!!

هیچ نوع تفکر افراطی در این بلاگ جایی نخواهد داشت.

جهت مشاهده بدون عیب و نقص وبلاگ، از مرورگر «گوگل کروم» استفاده کنید.

کلیه IPهای ورودی به سایت ثبت می شند و در ضمن، می تونید از طریق سربرگ «درباره من» در بالای صفحه بیشتر با من آشنا بشید :)

برای من افتخاره که جزو کاربران «بیان» هستم و وبلاگم بر روی سرورهای قدرتمند این شرکت ایجاد شده.

جهت عضویت در خبرنامه، واژه ozv را به 5000248202 ارسال کنید.

نوحه ای که در حال گوش کردن به آن هستید کاری است از «حاج محمود کریمی» و «ببار ای بارون» نام دارد.

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است.

امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنید

پیوندها

من و برق!

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۱۷ ق.ظ

کلاس سوم ابتدایی بودم و برادرم تازه به دنیا اومده بود. علاقه ی بسیار زیادی داشتم که اسباب بازی هام رو باز کنم، دل و رودش رو بریزم بیرون و با چراغ ها، آرمیچرها و سایر قسمت هاش چیزهای جدید بسازم!! از بهم وصل کردن چراغ ها و اتصالشون به باتری و روشن شدنشون لذت بیشتری می بردم تا اینکه توی خود اسباب بازی فعالیت مسخره و یکنواخت داشته باشند!!! توی این دوره به لامپ های LED رنگی هم علاقه ی فوق العاده ای داشتم!


وارد دوره ی راهنمایی که شدم چشم امیدم به دایی عزیزم بود که کی از اصفهان میاد تا برای من سوغاتی کیت های الکترونیکی بیاره و من بیفتم به جونش و سه سوته سرهمشون کنم!و البته سه سوته هم داغون!!!


سال اول دوران متوسطه رو بر حسب اشتباه راهی دبیرستان دکتر علی شریعتی شدم (که هنوز هم شدیدا پشیمونم بابت این موضوع)، اصلا جوّ دبیرستان رو دوست نداشتم و احساس می کردم زندانه، یادم میاد زنگ های تفریح دو نفر از مستخدمین مدرسه ،درب حیاط مدرسه رو قفل می کردند و یک نفرشون از داخل حیاط جلوی در می ایستاد و دیگری از داخل کوچه!! یکی از معاونین مدرسه هم به یکی از کلاس های طبقه بالا می رفت و مثل دیدبان از اون بالا تمام بچه ها رو زیر نظر داشت و روی کاغذی که دستش بود چیزایی می نوشت (که هیچوقتم نفهمیدم چی می نوشت). این کار رو توهین به شعور و شخصیت خودم می دیدم و لحظه شماری می کردم که زودتر سال تحصیلی بگذره و برم دنبال رشته ی مورد علاقه م!!! البته بعضی از معلم های دبیرستان رو فوق العاده دوست داشتم، از جمله آقای علیرضا محرابی دبیر زبان خارجه یا آقای امینی دبیر مطالعات اجتماعی! ولی خب باز هم از کلّیت دبیرستان متنفر بودم!


من عاشق برق بودم و از رشته ی مضخرف ریاضی فیزیک متنفر!عاشق کارهای عملی بودم. می دونستم که اگر نمره هام خوب باشه من رو به زور می فرستند رشته ریاضی تا به اصطلاح خودشون از رشته ریاضی برم برق!!! به همین خاطر در خرداد 87 امتحان ریاضی و فیزیکم رو در حد افتضاح دادم و با نمره 10 پاس کردم که اجازه ی انتخاب شاخه ی نظری ریاضی فیزیک رو نداشته باشم!!! اینگونه بود که خانواده و مدرسه رو پیچوندم با کمترین مشکل و بهترین درایت!!!


خرداد 87 بعداز اینکه فرم هدایت تحصیلی رو گرفتم و دیدم شاخه ریاضی رو نیوردم حسابی کیف می کردم!! رفتم توی دفتر و گفتم مدارکمو بدید میخام برم هنرستان!! حدود 1 ماه ما رو به عناوین مختلف می پیچوندند!! بالاخره یه روز کم اوردند و موقع رفتن گفتند بیا بشین با مشاور مدرسه صحبت کن!! نشستم کنار مشاور:

- جنابی میخای بری چه رشته ای؟

- برق آقا

- خب ریاضی رو که نیوردی

- آقا مام نخاستیم ریاضی بریم!

-هنرستان؟

- بله آقا

- خب بیا برو تجربی

- نه آقا دوست نداریم

- تجربی خیلی خوبه ها

- اقا ما دوست نداریم خوشمون نمیاد .برق دوست داریم

- مملکت دکتر میخواد برو تجربی

- آقا ما خون می بینیم حالمون بد میشه

- خب بیا برو انسانی

- آقا ما برق دوست داریم

- ببین درسای برق سنگینه چیزی از ریاضی فیزیک کم نداره تو که ریاضی رو نیوردی بری برق ضرر می کنی، بیا برو همین انسانی

- آقا ما میخایم بریم برق

- پاشو گمشو هر کاری می خوای بکن!!! هی من هرچی میگم حرف خودشو مبزنه، آقای .... پرونده اینو بدید هرجا میخاد بره، لیاقتت همون هنرستانه که بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووق(استغفرالله!)


سرخوش از اینکه دارم از اون زندان راحت میشم و میرم به سمت رشته مورد علاقم، تمام مدارک رو آماده کردم و با پدر عازم هنرستان شدیم. هیچوقت روز ثبت نامم در هنرستان فنی آیت الله طالقانی خوانسار رو یادم نمیره، استاد بزرگوار آقای عبدالرضا دهاقین (عاشقشم) کارهای ثبت نامم رو انجام دادند و لحظه شماری می کردم برای شروع مدرسه ...


ادامه دارد....



پ.ن: از محرم ننوشتم چون هنوز فلسفه عاشورا و قیام آقا امام حسین رو نفهمیدم و درک نکردم. از طرفی دوست ندارم اعتقادات مذهبیم رو به زبون بیارم. از عزاداری در خوانسار هم ننوشتم چون اصلا خوشم نمیاد از این شیوه ی عزاداری. حسین گریه کن نمیخاد، عزادار نمیخاد (که البته همین دو مورد هم یافت نمیشه در عزاداری های ما!!!) حسین کسی رو میخاد که بتونه بشناسدش....هرچند دل همه ی شیعیانش تا قیامت خونه از عزاش ....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۲۳
عباس جنابی

نظرات  (۹)

به به 
من لذت میبرم کسی اینقدر تکلیفش با خودش روشنه و علایقش رو میشناسه و میره دنبالشون. امیدوارم تو قسمت بعد نگی نتونستی تو رشته مورد علاقه‌ت تحصیل کنی و رفتی راه و ساختمان:)))
پاسخ:
سلام بر پدر کمش!
آقا نهضت همچنان ادامه دارد!! میگند مشکلات از بین نمیرند بلکه از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشند!!!
سلام عباس جان

جات خالی مشهدالرضا هستم ونائب الزیاره اتان ...
پاسخ:
سلام آقامو
آقا ارادت داریم، ما رو فراموش نکنید از دعا
آقا بی صبرانه منتظر قسمت دوم ماجرا هستیم.
جالب نوشته بودی. به دل میشینه.
موفق باشید.
پاسخ:
مخلصیم سالااااااااااااااااااار
امان از این فکرای کلیشه ای که پدر یک یکمون رو درمیاره.
ولی اینشالام که یه محندس برق حرفه ای بشی که رودستت نیومده.
مانا باشی فامیل دور
پاسخ:
ای بابا کو تا محندس شیم!!
۲۷ آبان ۹۳ ، ۱۵:۵۱ نگاه و نشان
حالا برا چی از داداشد حرف زدی ؟

به این اقای کمش بگو اگه قوود نی نظر بذاری چیکار به باقی رشته ها داری من احتمال میدم اگر این اقای کمش قوووووش باشه همه رو میخاد مثه خودش جامعه شناس کنه اینقدر از درس خوندنی بیزارم که نگو اما عاشق حل دترمینانم .....اگه یه روزی این کمشو گیرش بیارم ماتریسشو میگیرم چار تا دترمینان ازش در میارم ،شیشتا لگاریتم بر مبنای 10 با یه انتگرال رادیکال سینوس ایکس د ایکس راحتش میکنم بره تا اونوقت بدونه که ریاضی .......یعنی چی !!!!

نظر اصلیمو بعد از پایان تراژدی تحصیلیت میگم ،حرف این زندانی حرف منست ،بقول شهرام باشه تا بعدا ،

به این کمش اعتماد نکن کار دسد میدوا ؟!!1

لابد میدونی منم هنرجوی هنرستان ایت اله طالقانی بودم البته رشته راه وساختمان .....

تو نزنه چونو این مقنیه (چاه کن)از راه وساختمانیا  ودژ اچو ؟!

لابد هیچ مهندس عمرانی  خوساری حاضرنی نظارت کیه ی کمش عهدار گنو از وسکی ژیره هر کدوم ستیناژ هول (چاه )بیدخوسو .

با پی نوشتت موافقم اما این روش کناره گیری وسکوتو نمیپذیرم ،بالاخره باید یا ایرادات را بگیم یا معارف اصلی عزاداری را معرفی کنیم ....

مثلا کمش در مورد بعضی رفتارهای غیر معمول وغیر واقع در مناسک عزاداری ایام محرم حرفای خوبی زده (سالهای گذشته ).....

یا جناب چکیده قلم بسیار ماهرانه حضرت ابی عبداله الحسین رو معرفی میکنه ......

بنابراین

شما هم با توجه به قلم خوبتون سعی کنید بخشی از این حرکت وتقبل کنید ......

ای مهندس برق خوساری برقد ما رو گرفته


 

پاسخ:
سلام نگاه و نشان عزیز
از بس دوستش دارم خواستم یه اسمی ازش ببرم!!

بابا شما به دل نگیرید این کمش دیگه سن و سالی ازش گذشته نباید ازش توقع داشت! میگند: چه پیرمرد و چه بچه ی توی گهواره!!!

چقدر عالی ، اتفاقا من از وقتی وارد دانشگاه شدم به رشته معماری خیلی علاقه مند شدم!!!!!! واقعا رشته باحال و با جنب و جوشیه

خب دلیل سکوتم توی پی نوشت این هست که واقعا من اطلاعات بسیار کمی دارم و به تا وقتی اطلاعاتم در زمینه عزاداری و نهضت عاشورا تکمیل نشه به خودم اجازه نمیدم که بخوام نظر بدم، انشاءالله وقتی اطلاعاتم رو بیشتر کردم و راه عاشورا رو شناختم ، چشم ایرادات رو هم می گم

بعدم شما اصلا کمش رو به من مقایسه نکنید، من کجا و داش کمشم کجا؟!!!!

اختیار دارید بزرگوار، متشکر از لطف شما :*
:))))))

یعنی مگه دستم به دستات نرسه داش عسداله هی تن من پا لب گور رو نلرزون...
من کجا گفتم راه و ساختمان بده؟ از این نظر گفتم که عباس برق دوست داره والا راه و ساختمانم ای بد نیست...
البته ما مخلصیم دربست اما این به اون معنی نیست که نبرمت زیر رادیکال ریشه بینهایت و لیمیتت رو به صفر میل ندم تا بشی از صور ابهام و کلا وجودت بره لا باقالیا.... 
عباس اگه داش عسداله دبره دشمونژ هادا خبرم کر...

پاسخ:
:)))))))
بدینوسیله اینجانب اعلام بی طرفی می فرمایم!
۰۲ آذر ۹۳ ، ۱۷:۲۱ نگاه و نشان
بیمنوات ازژ نترس ؟

بیمنوات که دیر و برژنش ؟

ای بد نیست .....اینو خا گفتی درسه خاب حلا ببینم چه بازی سرد دربیارم

تمام مهندسین عمران ،تمام کارگران عمله وفعله ....بیل بدس ،کلنگ بدوش ،فرغون ،اره ،تیشه ،گچ وسیمانو ،کاهگل ،چکمه بپا ،اوتوکد ،خط کش تی ،گونیا ،شاقول .........اماده باشید تا خودم دستور حمله رو صادرمیکنم .

هدف پیشنی کمش بارمز هولی لی لی لی لی ....

پاسخ:
:|
عباس جون ترسیدم برق گرفته باشدت اینجوری که در عنوان مطلب نوشته بودی من و برق!
ولی این بلاهایی که تو دبیرستان به سرتون اوردند، دست کمی از برق گرفتگی خفیف نداشته!!
پاسخ:
ای آقا، ما برقو نگیریم برق ما رو نمیگیره!!!
کاش برق گرفتگی بود، شکنجه روحی بود!
۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۱:۲۰ کامران میرمحمدی
عباس جان سلام
تا اونجایی که اسباب بازی هاتو خراب میکردی مثل خودم بودی
ولی من رفتم ریاضی فیزیک چون اونم دوست داشتم ، کلا ریاضی رو دوس دارم
بعدشم برق و .....
ولی فقط چهار سال توی رشته برق کار کردم بقیش بوئی از برق نبرد
امیدوارم تو اینجوری نشی
پاسخ:
سلام بر عزیز دلم
مهندس یاد اونشب خونه تون افتادم که داشتیم مواردی که توش باهم تفاهم داشتیم رو بررسی می کردیم!!!! عجب روز و شبایی بود واقعا هیچوقت از یاد من نمیره مهمون نوازیا و محبتای شما و زحمتای ما برای شما رو، واقعا یه خاطرات خوبی توی ذهنم حک شده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی