خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

«به نام یزدان پاک»

خوشا خوسار و وصف بی مثالژ...

سلام!

به وبلاگ شخصی من خوش اومدید :)

اینجا محلیه که هم گاهی اوقات میام و دلنوشته هام رو می نویسم و هم محلیه برای عبور و مرور بچه های بلاگستان خوانسار!!

هیچ نوع تفکر افراطی در این بلاگ جایی نخواهد داشت.

جهت مشاهده بدون عیب و نقص وبلاگ، از مرورگر «گوگل کروم» استفاده کنید.

کلیه IPهای ورودی به سایت ثبت می شند و در ضمن، می تونید از طریق سربرگ «درباره من» در بالای صفحه بیشتر با من آشنا بشید :)

برای من افتخاره که جزو کاربران «بیان» هستم و وبلاگم بر روی سرورهای قدرتمند این شرکت ایجاد شده.

جهت عضویت در خبرنامه، واژه ozv را به 5000248202 ارسال کنید.

نوحه ای که در حال گوش کردن به آن هستید کاری است از «حاج محمود کریمی» و «ببار ای بارون» نام دارد.

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است.

امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنید

پیوندها

دیوار سنگی

سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۳ ق.ظ

سکانس اول:


ساعت 6:15 صبح، با صدای مادر از خواب بیدار میشم: «وری دیرده گنو». توانایی باز کردن چشم هام رو ندارم، سرما تا مغز استخونم پیش میره،توی دلم میگم«آخ جان دوباره سرما...» چشمهام رو به زور باز می کنم، پرده اطاق کناره، طبق معمول اولین چیزی که می بینم: کوه سیل...



سکانس دوم:


چشمهام می سوزه، خوابم میاد، به ساعتم نگاه می کنم. 14:10. به تخته وایتبرد کلاس نگاه می کنم. از نوشته های روش میفهمم قبل از این کلاس، درس مقاومت مصالح (استاتیک) تدریس شده، همیشه بدم میومد از این درس و با نمره ناپلئونی پاسش کردم! از پشت سرم صدا میاد: «آقا اگر قرار بود استاد بیاد تا حالا اومده بود پاشید بریم»

سر و صدای بچه ها بلند میشه و عده ای بلند میشند تا برند، اما طبق معمول خانم های محترمه ساز مخالف می زنند و اصرار دارند برای نشستن سرکلاس و منتظر استاد موندن. همونطور که دستمو گذاشتم زیر چونم و بسیار ریلکس روی صندلی لم دادم ، به جر و بحث بین دخترا و پسرا گوش می کنم.بعداز 6 ترم عادت کردم به این جر و بحث ها! بالاخره بعداز کش و قوس های فراوان آقایون از کلاس میرند بیرون و خانم ها هم می مونند. من هم به ناچار دنبال حضرات راه میفتم به سمت بیرون کلاس!



سکانس سوم:


بعداز گذشت 3هفته از شروع هفته ی آموزشی دانشگاه، همچنان سر مسئله انتخاب واحد مشکل دارم، با بی میلی به سمت اطاق معاونت آموزشی دانشگاه میرم.

- سلام خانم، استاد هستند؟

- سلام، اگه نمره میخای برو استاد اعصاب نداره

- نه بابا راجع به انتخاب واحدمه

- استاد رفته بالا و بیاد. صبر کن تا بیاد


طبق معمول باید چند دقیقه ای وقت بگذرونم، به سمت راهرو بر می گردم و قدم زنان به تابلوهای عکس نصب شده روی دیوار راهرو نگاه می کنم که ناگهان یکی از تابلوها توجه من رو جلب می کنه...

تصویر بسیار زیبا از قله سیل که توسط مقداری ابر پوشیده شده و زیرش نوشته شده: مناظر طبیعی خوانسار- عکاس: ....



سکانس چهام:


توی تراس طبقه سوم دانشگاه وایسادم و از اون بالا مناظر زیبا و سرسبز روبرو رو نگاه می کنم، بی اختیار به افق خیره میشم تا شاید کوه سیل رو ببینم، اما نهایت جایی که می تونم ببینم کوه های وانشان هست!ناامیدوارانه نگاهم رو به سمت محوطه دانشگاه بر می گردونم...

دسته های چند نفری دانشجوها روی چمنها و صندلی ها نشستند و گپ می زنند و می خندند، یاد سال های اول ورودم به دانشگاه میفتم و دوستان خوبی که الان هرکدومشون یه جایی هستند. من الان تنهام و دلتنگ اون روزها...



سکانس پنجم:


عادت رو با صدای تقریبا بلند گوش می کنم و با کاهش سرعت پیچ وانشان رو رد می کنم، مقداری که بالا میام چشمم به کوه سیل می خوره، یه آرامش خاص بهم دست میده، احساس غربت از بین میره و ناخوداگاه لبخند می زنم، سلام زیبای من ...

از روستای وانشان تا بلوار معلم چشم از سیل بر نمیدارم و عادت هم همچنان روی تکرار هست...


سکانس ششم:


ساعت 23:45 . همه ی کارهام رو کردم و آماده شدم که بخوابم، روی تخت دراز می کشم. ای بابا پرده رو کی باز کرده. از جام بلند میشم ، پرده ی اطاق رو میکشم کنار و برمیگردم روی تخت، پتو رو می کشم روی خودم. به پنجره ی اطاق نگاه می کنم. انگار داری به یه قاب عکس نگاه می کنی، یه نقاشی که نقاشش خدا بوده، توی یه قاب پنجره ای دومتر در دومتر فقط یه چیز می بینم بدون هیچ مزاحم دیگه ای: کوه سیل با یه ماه تقریبا نصفه نیمه که درست بالای قله ش وایساده

دلم نمیخاد چشم هام رو ببندم و دوست دارم تا ابد این صحنه ی زیبا رو ببینم، زیر لب میگم: لاحول ولا قوه الا بالله... شب بخیر زیبای من...



پ.ن: عادت یکی از ترک های آلبوم ستاره های سربی به خوانندگی آقای صدا (ابی) هست. پاییز سال 89 دوست خوبم سیدوحید صادقی چند ترک از شاهکارهای ابی رو بهم داد و ازون به بعد عاشق ابی شدم و هرسال از ابتدا تا انتهای پاییز فول آلبوم ابی رو گوش می کنم.و به جرأت میگم ستاره های سربی شاهکار ابی هست...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۱۵
عباس جنابی

نظرات  (۹)

سلام روزتون بخیر از وبتون خیلی خوشم اومد ادامه بدید موفق و سربلند باشید.

پاسخ:
چاکر آقا
خیلی قشنگ نوشتی. لذت بردم....ممنون.
ابی هم قشنگ میخونه. من خیلی از کارهاش رو دوست دارم.
خودم اهل عادت به چیزی نیستم. سعی میکنم در حد وابستگی به چیزی عادت نکنم...
پاسخ:
سلام بر پدر کمش
آقا ما توی این چندسالی که شما رو میشناسیم شما همش از ما تعریف کردید! خوب یه بارم گیر بدید به یه چیزی! انتقادی چیزی!
عادت بد کوفتیه!
سلام
یاد دوران دانشجویی افتادم، و پاییزهای غمناکش.
موفق باشید
پاسخ:
سلام
درود بر شما
پاییز خوبه!
همین رفت و آمد کوه رو جذابتز می کنه وگرنه تکرار مکررات ادم رو دلزده می کنه
پاسخ:
مهندس این کوه نرفته و نیومده عزیزه واس من!
تنهایی ابی گمون کران دورو فشاره تورو بد !

آخه مگه سیل به این مسری نازنین تود گنو بو

فکرژد نکرتی اگه بغلد کرو هیچی ازد ندمونو


ابی مسرا باید آستیناژون بخچد بالا خوسنده :)

پاسخ:
:))))
ای بابا، ما همین سیل رو بمون بدند راضی هستیم!
۱۱ آبان ۹۳ ، ۰۱:۱۱ مهردادکمالی
امام صادق
إنَّ یَومَ الحُسَینِ أعظَمُ مُصیبَةً مِن جَمیعِ سائِرِ الأیّام. علل الشرایع ،ص225
همانا روز شهادت حسین سوگناک ترین روزهاست.
سلام
اولاً کامنت من کو پس؟!!!
ثانیاً محرم امسال توی هیئت حسینی غیبت داشتی.
خیلی سر سفره دنبالت گشتم.
معلومه کجا سرت گرم بود؟
پاسخ:
سلام علیکم اخوی
آقا کدوم کامنت؟!!! شر به پا می کنید!
آقا منکه سابقا عرض کردم خدمتتون که کجا هستم! بهتون که گفتم بیاید اونجا خودتون نیومدید!
این کوسیل چهکرده با روان ما که ایزن محوش میشیم خدا داند.
درضمن ببخچدین که دیر نظرهادان یا بینان.
یگ رو که اشان اصفون پسین که ورگردان دماغم بیدیسنان به شیشه اوتوبوسه و کوسیله کسان. یگ موجود نازنینی گه در حد اسطوره واس هاما ارزش دارو.
قشنگدون وانوشه به. کلی ذیق زیه زیه گنایان.
پاسخ:
ایول، انقد حال می کنم می بینم ما جنابیا و فامیلامون انقد تفاهم داریم و به کوه سیل علاقه داریم!
به نظر من شما که با بچه های بالا در ارتباطید باید یه کاری بکنید که نماد شهر خوانسار از لاله واژگون که دیگه چیزیش نمونده و الان توی همه ی شهرها هست، کوهسیل رو نماد خوانسار کنید. ابهت ازش می باره خدایش

۲۶ آبان ۹۳ ، ۱۰:۴۰ زهره شاه حیدری

سلام

یادش بخیر

زمان دبیرستان چقدربرای آینده ی تحصیلی خودم رویا پردازی می کردم

پاسخ:
درود بر شما
منم خیلی رویاپردازی می کردم ولی الان فهمیدم که خبری نیست!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی