{ سرخوش از اینکه دارم از اون جهنم راحت میشم و میرم به سمت رشته مورد علاقم، تمام مدارک رو آماده کردم و با پدر عازم هنرستان شدیم. هیچوقت روز ثبت نامم در هنرستان فنی آیت الله طالقانی خوانسار رو یادم نمیره، آقای عبدالرضا دهاقین (عاشقشم) کارهای ثبت نامم رو انجام دادند و لحظه شماری می کردم برای شروع مدرسه ... }
پاییز 87 زیباترین شروع سال تحصیلی در کل طول عمرم برای من بود، هنرجوی کلاس دوم برق هنرستان آیت الله طالقانی شده بودم، هنرستان جوّ بسیار بسیار بهتری نسبت به دبیرستان داشت. معلم ها از سطح علمی بسیار بالایی برخوردار بودند و واقعا مهندس بودند. محیط بسیار بزرگ هنرستان، کارگاه تجهیز و بزرگ برق، کلاس های کارگاهی، لباسهای کارگاهی آبی نفتی مخصوص هنرجویان برق و تخته وایتبردهایی که جای تخته سیاه و گچ رو گرفته بودند، آزادی مطلق در هنرستان!! خبری از زندانی بودن نبود!! صبح ها بسیار شاد و خوشحال راهی هنرستان بودم. صبحانه های مشت و به جای هنرستان همراه با شیر!! دوستی هایی که هرگز مانندش تکرار نشد. شیطنت ها و ...!!!
از زیباترین خاطراتم در دوران هنرستان، خرابی سیستم گرمایشی و تعطیلی یک هفته ای مدرسه بود!!!! واقعا عاشق هنرستان شده بودم.جوّ هنرستان خیلی بزرگتر و گسترده تر از یک مدرسه بود و البته همین مسئله هم باعث انحراف و شیطنت های بیش از حد ما شده بود!! در کنار تمام این شیطنت ها از عمق وجودم عاشق برق بودم و از اینکه در رشته ی مورد علاقم تحصیل می کنم و به طور عملی هم کار می کنم واقعا لذت می بردم.
درسی که در کلاس دوم برق به آن علاقه ی شدیدی داشتم، کارگاه رسم فنی (نقشه کشی تأسیسات الکتریکی) بود که استاد بزرگوارم مهندس هادی زرتابی اون رو تدریس می کردند و واقعا کلاسی بود برا خودش!! البته کلاس زبان خارجه استاد بزرگوارم آقاخسرو دهاقین هم داستان ها داشت!!!!
اما این خوشی ها دوام زیادی نیورد و سال سوم هنرستان شرایط به طور کلی تغییر کرد. تا نصف سال هر روز معلم هامون تغییر می کردند، خودمون هم اندکی از راه به در شده بودیم و خلاصه همه ی عوامل دست به دست هم دادند که شاهد یک افت تحصیلی افتضاح و بی سابقه در طول عمرم باشم!! واقعا شرایط تحصیلیم در سال سوم هنرستان فوق افتضاح بود! و نتیجه این امر 5 فقره تجدیدی در امتحانات نهایی خرداد سال 89 بود!! سال سوم هنرستان رو اصلا دوست نداشتم. در این سال فقط از دو درس کارگاه برق صنعتی و ماشین های الکتریکی DC خوشم میومد و بس، که البته از هردوش هم نمره خوبی نگرفتم! در مجموع سال سوم هنرستان سال بسیار بدی بود!
از شیرین ترین خاطرات این سال هم اردوی مثلا علمی! رفتن با بچه های کلاس از طرف مدرسه به نیروگاه سد زاینده رود بود. با همراهی استاد بزرگوارم جناب مهندس کیان اسدبیکی!! واقعا اردویی بود تکرار نشدنی!!
از خاطرات تلخ اون سال هم فوت یکی از همکلاسی هام بود....
بعداز درگیری های فراوان بین سازمان سنجش و آموزشکده های فنی، کنکور فنی هنرستان با 1 ماه تأخیر در آخرین روزهای شهریور 89 برگزار شد و حوزه امتحانی ما مدرسه ای بود در شهر اصفهان. این کنکور دادن اسباب خوشگذرانی من و دو تن از دوستانم شد و باعث شد شب کنکور را تا صبح در میدان امام اصفهان از شدت سرما زوزه بکشیم!!! و این هم دردی بود از مجموع دردهای آن سال!
بعداز یک ماه نتایج کنکور آمد و در اوج شوت بودن از دنیا فهمیدیم هیچ کجا قبول نشدیم و فرصت رو موکول کردیم به سال بعد!! پاییز همون سال با یکی از دوستانم یک معلم خصوصی گرفتیم و مشغول پاس کردن درس های مردود شده شدیم و این مهم در خرداد سال 90 محقق شد و اینجانب به عنوان داوطلب آزاد فنی در خرداد 1390 با معدل 14 از هنرستان فنی طالقانی خوانسار در رشته الکتروتکنیک فارغ التحصیل شدم!!!! (مدیونید اگه بخندید!)
مرداد سال 90 برای بار دوم در کنکور دولتی (و بار چهارم در مجموع کل کنکورها اعم از آزاد و دولتی) شرکت کردم. این بار کنکور در موسسه آموزش عالی پیام گلپایگان برگزار شد. در روز کنکور، به محض ورودم به این دانشگاه احساس خوبی نسبت به این مکان پیدا کردم. دوستی داشتم که سال قبل در این دانشگاه پذیرفته شده بود و مدام از اینجا تعریف می کرد. روز کنکور، تنها آرزوی من قبول توی این دانشگاه بود. چون می دونستم به اندازه ای درس نخوندم که دانشگاه دولتی قبول شم و اصلا علاقه ای به قبولی توی آموزشکده های فنی پسرانه که دقیقا مثل مدرسه بود نداشتم!! ، پس تمام توانم رو برای جذب این دانشگاه به کار بستم!
اواخر شهریور سال 90 بود. نتایج کنکور دانشگاه آزاد اعلام شده بود، در مقطع کاردانی پیوسته رشته برق صنعتی و در دانشگاه آزاد فریدن با رتبه 4 قبول شده بودم!!!!! اما نتایج کنکور دولتی هنوز اعلام نشده بود و فکر من درگیر دانشگاه غیرانتفاعی پیام گلپایگان بود!! در اوج ناامیدی مدارکم رو حاضر کردم و سوار تاکسی های خطی داران شدم تا برای ثبت نام در دانشگاه آزاد اون شهر اقدام کنم. توی تاکسی نشسته بودم تا ظرفیت تکمیل شه و راه بیفتیم که تلفن همراهم زنگ خورد ....