خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

«به نام یزدان پاک»

خوشا خوسار و وصف بی مثالژ...

سلام!

به وبلاگ شخصی من خوش اومدید :)

اینجا محلیه که هم گاهی اوقات میام و دلنوشته هام رو می نویسم و هم محلیه برای عبور و مرور بچه های بلاگستان خوانسار!!

هیچ نوع تفکر افراطی در این بلاگ جایی نخواهد داشت.

جهت مشاهده بدون عیب و نقص وبلاگ، از مرورگر «گوگل کروم» استفاده کنید.

کلیه IPهای ورودی به سایت ثبت می شند و در ضمن، می تونید از طریق سربرگ «درباره من» در بالای صفحه بیشتر با من آشنا بشید :)

برای من افتخاره که جزو کاربران «بیان» هستم و وبلاگم بر روی سرورهای قدرتمند این شرکت ایجاد شده.

جهت عضویت در خبرنامه، واژه ozv را به 5000248202 ارسال کنید.

نوحه ای که در حال گوش کردن به آن هستید کاری است از «حاج محمود کریمی» و «ببار ای بارون» نام دارد.

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است.

امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنید

پیوندها

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

14 ساله بودم که پدربزرگ پدریم رو بر اثر سکته مغزی از دست دادم. توی اون سن و سال با اینکه هنوز توی حال و هوای بچگی بودم و درک درستی از زندگی نداشتم، از دست دادن پدربزرگم برام خیلی سخت بود. بعداز چندسال که از فوت پدربزرگم گذشت و سن و سالم بیشتر شد ،علاقه م به مادربزرگ ها و پدربزرگ مادریم روز به روز بیشتر می شد.


به پدربزرگ مادریم بسیار علاقه مند و وابسته بودم. مدت زمان بیشتری از سنم رو با او گذرونده بودم و بیشتر کودکی من در خانه ی او واقع در محله ی شیرک خوانسار سپری شده بود. رابطه ی من با پدربزرگم در این چندسال اخیر بیشتر دوستانه بود تا رابطه ی نوه و پدربزرگ و به نظر من دلیل این امر نوه ارشد بودن من بود.


پدربزرگم بسیار خوش مسافرت و اهل گردش و تفریح بود. برنامه ی کوهنوردی صبح های جمعه، پیاده روی های تا سد باغکل و بالاده ،من رو که سن و سالی نداشتم خسته می کرد، ولی لذت بودن با پدربزرگ اجازه ی رخ نمایی خستگی رو نمی داد. در بین راه همیشه پدربزرگ بسته ای آدامس به من میداد و من سرخوش از اون بسته ی آدامس، تا بی نهایت حاضر به پیاده روی با او بودم.


برای اینکه در طول مسیر خسته نشم پدربزرگ از گذشته ها تعریف می کرد. از مسافرت هایش، گردش های با دوستانش و از تجربیاتش.

چقدر لذت بخش بود حضورش در خانه، چرت زدن هایش پای تلوزیون، چقدر صفا داشت حضورش در جمع خانواده، در مهمانی ها، گردش ها و مسافرت ها


سخن و خاطره راجع به پدربزرگ زیاد است ولی مجال نگاشتن و خواندن نیست و من از مرده پرستی بیزارم و معتقدم انسان ها تا زنده هستند نیازمند محبت و عشق هستند و بعداز فوت نیازی به تعریف و تمجید و خاطره گویی ندارند و خداروشاکرم که در مدت عمر پدربزرگم هیچوقت کوچکترین بی معرفتی و بی محبتی به ایشان نکردم. پدربزرگ پس از تحمل مدتی بیماری، در روز دوشنبه 12 خرداد ماه، همزمان با سالروز میلاد پیشوای ادب و معرفت حضرت ابالفضل العباس (ع) بدرود حیات گفت...


خداحافظ؛ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم...



از همه ی دوستان بزرگوار که از طریق مختلف با اینجانب ابراز همدردی نمودند سپاسگزاری می کنم، امیدوارم در شادی هایتان جبرانگر محبت شما باشم.


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۹
عباس جنابی