خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

دل نوشته و گاه نوشته ...

خوسارِ مُن

«به نام یزدان پاک»

خوشا خوسار و وصف بی مثالژ...

سلام!

به وبلاگ شخصی من خوش اومدید :)

اینجا محلیه که هم گاهی اوقات میام و دلنوشته هام رو می نویسم و هم محلیه برای عبور و مرور بچه های بلاگستان خوانسار!!

هیچ نوع تفکر افراطی در این بلاگ جایی نخواهد داشت.

جهت مشاهده بدون عیب و نقص وبلاگ، از مرورگر «گوگل کروم» استفاده کنید.

کلیه IPهای ورودی به سایت ثبت می شند و در ضمن، می تونید از طریق سربرگ «درباره من» در بالای صفحه بیشتر با من آشنا بشید :)

برای من افتخاره که جزو کاربران «بیان» هستم و وبلاگم بر روی سرورهای قدرتمند این شرکت ایجاد شده.

جهت عضویت در خبرنامه، واژه ozv را به 5000248202 ارسال کنید.

نوحه ای که در حال گوش کردن به آن هستید کاری است از «حاج محمود کریمی» و «ببار ای بارون» نام دارد.

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است.

امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنید

پیوندها

۱ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

معمولاً اوایل هر فصل یا قبل از عید نوروز، ماه رمضان، ایام محرم و ... پنجشنبه غروب، بار و بندیل رو می بستیم و می رفتیم خونه ی مادربزرگه. شب دور هم بودیم و شام مختصری می خوردیم و همونجا می خوابیدیم. صبح جمعه، بعداز نماز مادربزرگ و پدربزرگ می رفتند داخل خونه تنوری (کی تنّیه به قول خومون!). پدربزرگ پیش بندش رو می بست و می شست پشت سینگی! مادربزرگ آب گرم و آرد رو می ریخت توی سینگی و پدربزرگ هم شروع می کرد به مخلوط کردن آرد و آب و به قول خودمون خمیر کردن.

اول نون معمولی رو خمیر می کردند و بعد نوبت نون شیرمال می رسید. مادربزرگ شیر داغ رو می ریخت توی سینگی و آرد رو هم اضافه می کرد، پدربزرگ هم با نهایت صبر آروم آروم آرد رو خمیر می کرد. بعد زعفران و زردچوبه رو اضافه می کردند.


در مرحله ی بعدی پدرم و پدربزرگ سینگی های سنگین و مملو از خمیر رو یک جای گرم می ذاشتند و روش رو انواع و اقسام ملافه ها مینداختند تا خمیر ور بیاد! بعداز خمیر کردن من و پدر می خوابیدیم و بقیه هم مشغول کارای خونه و نونوایی می شدند!!


نهار می خوردیم و می رفتیم پشت تنور! اون وقتا که بچه سن بودم (چون نوه اولی بودم و خیلی عزیز بودم!) چون تنور زمینی بود و داخلش پر از زغال داغ بود نمی ذاشتند من نزدیک تنور بشم و یه تیکه خمیر می دادند بهم و می گفتند بازی کن بعدم مادربزرگ خمیرم رو می زد به تنور و چند دقیقه بعد نونی که خودم ورز داده بودم رو تحویلم می داد!! بساط پنیر و گردو و سبزی و چای هم همونجا به پا بود! آخ که چه لذتی داشت سر و روی آردی، بوی نون، نون داغ خانگی و پنیر محلی با سبزی های حیاط مادربزرگ. طعمی بی نهایت خوشمزه داشت و دل نشین


بعده ها که سنم بیشتر شد و تنور از نوع زمینی به نوع هوایی و گازی تغییر پیدا کرد!! دیگه مجوزهام بیشتر شده بود! می تونستم پشت تنور وایسم و نون دربیارم. همیشه دستم می سوخت اما برای اینکه خودم رو قوی نشون بدم به روی خودم نمی اوردم اما بعداز اتمام پخت نون دستام قرمز می شد!!


اول نون معمولی رو می پختیم، بعد نون شیر، بعد نون گرده شیر، آخر سر هم نون تازبریز!! یادمه روی نون گرده شیرها رو زرده تخم مرغ و کنجد می زدند!!وقتی نونوایی تموم می شد بساط رو جمع می کردیم و خاله ها چادر به کمر و جارو به دست مشغول تمیز کردن می شدند! من هم یه گوشه می شستم و همچنان در حال خوردن بودم!! وقتی همه چیز جمع و جور می شد مادربزرگ می شست وسط خونه تنوری و شروع می کرد به تقسیم نون:

- این بخچه هومسا بالایی

- این بخچه مستأجره

- این بخچه هومسا پائینیه

- این بخچه دایی

- این بخچه هاله

و ...

در آخر سر هم یه نیگاهی به من میکرد و با لبخند می گفت: مانی وری ببر اینا هیژونده تا داغو

من بیچاره هم نون به دست توی کوچه بودم و مشغول تقسیم و تحویل نان ها به صاحبانشان!!

بعدم مقدار نونی که سهم خودشون بود رو می ذاشت توی صندوق نون خیلی قشنگ و شیک چوبی با طرح های زیباش همون گوشه ی خونه تنوری...

اما ...

اما الان خیلی وقته دیگه خبری از نون پختن و خوردن نون خونگی نیست!با اینکه این سال های اخیر شیوه نون پختن هم مکانیزه شده بود! به خاطر کهولت سن پدربزرگ خمیرکن برقی تهیه شد و از این قبیل وسایل ولی نتونست جلوی تعطیلی این سنت قشنگ رو بگیره ....

دلیل عمده ی جمع شدن این برنامه ی قشنگ از طرف مادربزرگم، قیمت سرسام آور گاز، نبود آرد دولتی و کهولت سن اعلام شده!

هنوزم هربار میرم خونه ی مادربزرگ و وارد خونه ی تنوری با اون دیوارای سیاه میشم بوی نون داغ رو حس می کنم که به عمق خشت ها و تیرهای چوبی اونجا رفته ...

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۱ ، ۲۰:۳۴
عباس جنابی