خلاصه چه کنیم چه نکنیم گفتم با موتور بیا!! توی این سرما که به قول دائی جان سنگ از هم وادپُکو ساعت 9 با موتور از خونه زدیم بیرون. رفتیم و رفتیم و هی از همدیگه پرسیدیم که :
- پره کا بشمین مین این سرمههههههه؟! (هههههه از شدت سرما بود)
- چنان . بشمین سالن؟
- بش تا بشمین. پس بش تا سر را یگ چی هاگیرمین و بشمین مین سالن واخورمین
رفتیم سالن شهید زمانیدوست. دست بر قضا بازی هم تموم شده بود و طبق معمول دعواهای بعداز بازی. دیدیم بابا اینا با خودشون هم دعوا دارند و ما هم که کلی سور سات و هله هوله دستمون بود رو ناجور نگاه می کردند
- پره بوره بشمین خیلی زشتو اینا جی دستمونو
- بشمین کا آخه مین این سرمه عباس جون؟
- چنان فقط بش تا بشمین
زدیم از سالن بیرون و راه افتادیم با موتور. به عمرم همچین سرمائی رو (بعداز اون سرمای شب کنکور توی میدان امام اصفهان) تجربه نکرده بودم!
- شانس هاما این خوسار یه سینمایی جی ندارو حداقل بشمین وا پلاس گنمین
- آخه خوسار چی شی دارو که سینما دار بود؟
- چونو پره خوسار خیلی چیا دارو
و شروع کرد به توضیح توی اون سرما به حدی سرگرم تعریف شدیم که وقتی به خودم اومد جلوی خونه مون بودیم.
- خاب دستت درد نکرو بابا بومیه
- نیکردان
- بش به خدام بسپارته
اومدم خونه. بد جور رفته بود توی فکرم این حرفش که ای کاش خوانسار یه سینما داشت. با خودم گفتم بذار تا توی وبلاگ پستی بزنم با موضوع سینما ولی چون میدونستم بی فایده است این کار رو نمیخواستم بکنم ولی دلم بر نداشت. پیش خودم گفتم حالا باز ما یکمی بچه مثبتیم اگه کس دیگه ای هم به جای ما بود همین کار رو می کرد و برمیگشت خونه؟ یا میرفت سرچشمه آتیشی به پا می کرد و میشست دور آتیش؟ چار نفر علاف هم می دیدندشون و می رفتند پیششون. از تعارف یه نخ سیگار شروع میشد و به منت کشیدن برای یه لول تریاک یا چند گرم کراک و شیشه ختم میشد...
خدا آخر عاقبت جوان های شهرمون رو بخیر کنه فکر کنم منظورم رو رسوندم